دوران آموزشي سربازي ام را توي پادگان نيروي زميني ارتش 04 بيرجند بودم .
يك بنده خدايي مي گفت 2 سال برو سربازي 40 سال خاطره ( براي قديمي ها خالي بندي چون جنگ بوده ) ولي براي اين سربازي هاي ما فقط خاطره مونده و خنده !
همون 45 روز آموزشي من به اندازه 45 سال خاطره مونده واسم و واقعا بهترين دوران هر كسي دوران آموزشي ، اگه نرفتين سربازي واقعا تا ميگن بهترين دوران باور كنين ، چون بعدش ديگه هر جايي باشين اينقدر خاطره نمي مونه !
الان هم يكي از اون خاطرات ، بيرجند صبح هاي سردي داشت و عصرهاي فوق العاده گرمي داشت ، يك روز عصر اون اوئل اومدند گفتند جشن پتو ، ما هم تو حال هواي خودمون گفتيم عجب پادگان باحالي اينجا ! گفتيم حالا پتو را ميندازيم روي يكي تا مي خوره ميزنيمش يك كمي خالي ميشيم ! اما اي دل غافل كه اين بلا قرار بود سر خودمون پياده بشه !
سروان خوش تن كه مرد فوق العاده بود و هنوز هم مثل اش را توي ارتش نديدم ، اومد دم يگان و گفت 5 دقيقه ديگه هم بدون فرنچ با زير پوش با اسلحه ژ-3 و پتو به صف دم يگان باشند !
ما هم اومديم پائين ، گفت حالا پتو را تا كنين و بندازين دور گردن ! واي تو اون گرماي كشنده عصر بيرجند با پتو ! انداختيم دور گردن و گفت حالا با فانسخه ببندين به خودتون پتو را و اسلحه را هم اريب بگيرين دستتون ( اسم اين حالت را يادم نيست چون سرباز نمونه اي بودم ) بستيم و راه افتاديم به سمت ميدون ، به ميدون كه رسيديم ديديم واي همه هستند واسه ورزش ! توي اون گرما همه به خط شدند با اون اسلحه 4-5 كيلويي كه داشت از كت و كول مي انداختمون !
شروع كرديم به دور ميدون دويدن 3-4 دور و بعد نرمش ! ميدون به اندازه 3-4 تا زمين فوتبال !
خلاصه اون روز فهميديم جشن پتو يعني چي !
عكس هاي پادگان ( عكس آخر ميدون صبحگاه پادگان )