خونه خیابان هفت دست اصفهان پرخاطره ترین محل زندگی بود، فوتبال توی کوچه، خونه پشت بوم و خیلی خاطرات دیگه، تابستون ها که میشد یکی از تفریحاتمون این بود که بریم توی بالکن، طبقه بالا و خونه های کناری هم میومدن توی بالکن و با هم حرف میزدیم.
من کلاس سوم یا چهارم دبستان بودم، بعضی از روزهایی که توی بالکن بودیم سیامک پسر همسایه امون که از ما ۵-۶ سالی بزرگتر بود میومد توی بالکن، میومد توی بالکن و با مهارت خاصی برک دنس میزد و میگفت اگر تونستی ! هر چی تلاش میکردیم نمیشد، یک روز گفت خب بزارید بهتون مسئله ریاضی بگم ببینم میتونید حل کنید و اون روز از من و حامد پرسید: شطرنج بلدید ؟ گفتیم: آره، گفت: ۸ تا وزیر داریم میخواهیم توی یک صفحه شطرنج جوری بچینیم که همدیگه را نزنند. من و حامد دست به کار شدیم تا مسئله را حل کنیم، یادم هست بعد از هفته ها خودش جوابش را بهمون گفت و گفت این مسئله مهم هست که با کامیپوتر هم میشه حلش کرد.
یادمه یک شطرنج کوچیک داشتم که صفحه فلزی داشت و مهره هاش آهنربایی بودند و با اون تلاش میکردیم مسئله را حل کنیم و روی کاغذ بکشیم.
اون زمان میگفتن سیامک سرطان خون داره، سیامک یک پسر فوق العاده خوش تیپ و تمیز و مرتب بود، نمیدونم چرا از اون زمان این توی فکرم بود که هر کسی که زیاد حمام میره سرطان داره !
دیروز بعد از حمام یادش افتادم و یاد مسئله ۸ وزیر افتادم.
توی فیس بوک به آریا که همسایه اشون بود پیغام دادم که یک همسایه داشتیم اسمش سیامک بود ازش خبری داری ؟
امروز صبح این پیغام را دریافت کردم: سیامک ۵-۶ سال پیش به خاطر سرطان به رحمت خدا رفت :(
روحش شاد و یادش گرامی
مسئله ۸ وزیر
من کلاس سوم یا چهارم دبستان بودم، بعضی از روزهایی که توی بالکن بودیم سیامک پسر همسایه امون که از ما ۵-۶ سالی بزرگتر بود میومد توی بالکن، میومد توی بالکن و با مهارت خاصی برک دنس میزد و میگفت اگر تونستی ! هر چی تلاش میکردیم نمیشد، یک روز گفت خب بزارید بهتون مسئله ریاضی بگم ببینم میتونید حل کنید و اون روز از من و حامد پرسید: شطرنج بلدید ؟ گفتیم: آره، گفت: ۸ تا وزیر داریم میخواهیم توی یک صفحه شطرنج جوری بچینیم که همدیگه را نزنند. من و حامد دست به کار شدیم تا مسئله را حل کنیم، یادم هست بعد از هفته ها خودش جوابش را بهمون گفت و گفت این مسئله مهم هست که با کامیپوتر هم میشه حلش کرد.
یادمه یک شطرنج کوچیک داشتم که صفحه فلزی داشت و مهره هاش آهنربایی بودند و با اون تلاش میکردیم مسئله را حل کنیم و روی کاغذ بکشیم.
اون زمان میگفتن سیامک سرطان خون داره، سیامک یک پسر فوق العاده خوش تیپ و تمیز و مرتب بود، نمیدونم چرا از اون زمان این توی فکرم بود که هر کسی که زیاد حمام میره سرطان داره !
دیروز بعد از حمام یادش افتادم و یاد مسئله ۸ وزیر افتادم.
توی فیس بوک به آریا که همسایه اشون بود پیغام دادم که یک همسایه داشتیم اسمش سیامک بود ازش خبری داری ؟
امروز صبح این پیغام را دریافت کردم: سیامک ۵-۶ سال پیش به خاطر سرطان به رحمت خدا رفت :(
روحش شاد و یادش گرامی
مسئله ۸ وزیر