منم رفتم سوپر مارکت سر کوچه توی خیابون میر ( شیرینی آبی فعلی ) به آقا رضا گفتم جرقه دارین ؟ گفت نه !
منم با کلی این دست و اون دست کردن رفتم مغازه بغلی که اسمش اگر اشتباه نکنم پاپا بستنی بود و همیشه شیرینی زبون و هله هوله جات داشت و بستنی های قیفی با دستگاه داشت.
همیشه دوست داشتم بستنی هاش را بخورم ولی خب همیشه فکر میکردم بهداشتی نیست و با اینکه مدرسه ام هم همون نزدیکی بود و دوست داشتم ازش بستنی بخرم هیچ وقت نخریدم و همیشه از اون بستنی قیفی های پاک میخریدم، به این خاطر این دست و اون دست میکردم که من از همون بچگی هیچ وقت دوست نداشتم وقتی از یک سوپر خرید میکنم از جای دیگه ای خرید کنم و اگر مثلا چیزی اون سوپر نداشت و باید از جای دیگه میخریدم میرفتم خریدم را میزاشتم خونه و برمیگشتم از سوپر دیگه ای خرید میکردم و هنوز هم همین اخلاق را دارم.
رفتم ازش پرسیدم جرقه دارید ؟ گفت بله و یک بسته آدامس جرقه بهم داد.
یک آدامس هایی بود که تا میخوردی روی زبونت شروع به جرقه زدن میکرد، نمیدونم هنوز هست یا نه.
برگشتم خونه همین که در را باز کردم یهو پرنیا گفت چرا از اینا خریدی ؟ من منظورم گندمک جرقه بود که عصرانه با شیر بخوریم ! انگار دنیا روی سرم آوار شد، تا اونجایی که یادم میاد چون از اون پاپا خرید نمیکردم روم نشد برم عوض کنم !
با اینکه پرنیا گفت طوری نیست و من و پرنیا و شهراد با هم سه تایی اون یک بسته آدامس را خوردیم ولی لحظه لحظه اون روز را یادم هست و هنوز بعد از ۲۲ سال خودم را به خاطر اون روز عصر نمیبخشم.