برای دستانی که در سرما می نوازند

این روزها کار خاصی ندارم ، عصرها از شرکت میزنم بیرون و قدم زنان خیابون ولیعصر را تا بالا یا تا هر جایی که زانوهام توان داشته باشه ادامه میدم ؛ سر میرداماد درست روبری گالری اکسیر پسری روی نیمکت های سنگی ولیعصر و تار میزنه ، چند قدم برداشتم تا اومدم به خودم بیام تا پولی بدم رد شده بودم توان برگشتن نداشتم ، تا اومدم به میدون محسنی برم فکرش از سرم بیرون نمیرفت ، همه اش دنبال بهونه ای بودم تا برگردم سر میرداماد و هنوز اون پسر باشه ...

رفتم شهر کتاب نیاوران و برگشتم سمت میدون تجریش ، از میدون قدس قدم زنان به سمت سر پل در حرکت بودم و پسری با ماسک و کلاه پشمی توی سرمای آخر سال تهران روبروی بستنی اکبر مشتی نشسته بود - نمیدانم به خاطر آلودگی هوا ماسک زده بود یا برای اینکه شناخته نشود - و با مضراب هاش روی سنتور نا کوک اش می نواخت ، یاد اون پسری افتادم که سر میرداماد تار میزد ، دست کردم توی جیب ام و پولی به خاطر هنر دستانش کنار سنتورش گذاشتم .

کمی آن طرف تر زنی  با بچه ای در بغل تکدی گری میکرد هی صدا زد "اوی عامو یک کمکی به منم بکن" نمیدونم من سنگدل بودم یا ... ولی من برای دستانی که هنرمند هست ارزش و احترام قائل هستم ، نه برای دستانی که در جوانی از مچ خم میشود تا گدایی کند .

این روزهای من به تهران گردی عصرگاهی میگذشت

زبان زرگری

زن دایی با دایی گاهی به زبون زرگری صحبت میکنند که کژال متوجه حرف هاشون نشه ،
زن دایی داره به دایی میگه : ازیزن کزانزازل نزذزا ( نمیدونم جمله را درست نوشتم چون زرگری بلد نیستم ! )
دایی میگه : چی ؟
کژال با حرص فراوان میگه : بابا مامان داره بهت میگه این کانال نزار ، یعنی جلوی من این کانال نزار !
کژال این وسط نقش مترجم بین دایی و زن دایی را بازی میکنه !

روایت سفر به ابدیت

سال 1380 روز 21 آبان چهارشنبه بود ، کلا من زیاد در قید و بند تولد نیستم نهایتش یک کیک کوچک در کنار خانواده بوده ، سال 1380 بود مادرجون ( مادر مامان ) برای قلب اشون بیمارستان بستری بودن ؛ مامان اومد خونه تا یک روز خونه باشه و دوباره برگرده ، قرار بود پنج شنبه اش که میشد 22 آبان مادرجون مرخص بشن ، من که از بچگی عاشق خونه مادرجون بودم دوست داشتم تولدم را خونه مادرجون بگیرم

صبح زود مامان زنگ زد خونه مادرجون که ببینه خاله ام هنوز بیمارستان هست یا نه ، ساعت 6:30 بود که دیدم صدای فریاد مامان میاد ، مامان زن دایی ام گوشی را برداشته بود و فهمیده بودن مادرجون رفته ...
یادم نمیره مامان اومده بود لباس هامون شسته بود اتو نکرده بود ؛ دایی ام اومد دنبال مامان و رفتن سمت خونه مادرجون ، به دایی ام هم نگفتن تا بتونه رانندگی کنه ؛ حتی لباس مشکی نداشتم یک پیراهن سفید و یک پلیور سورمه ای داشتم که اونها را پوشیدم ، تا رسیدم خونه مادرجون باورم نمیشد که رفته باشن خونه اشون اینقدر شلوغ بود ، نشسته بودم که مادرجون آوردن توی خونه آخه خونه را براشون مرتب کرده بودن که بیارن اشون خونه ، آوردن اشون توی اون حیاط و مامان میگفت ببینید خونه اتون را مرتب کردیم که بیاین

آخرین باری که صورت مادرجون را دیدم گفتن بیا برای آخرین بار ببین اشون ؛ صورت اشون مثل وقتی بود که داشتن نماز میخوندن و 22 آبان آخرین روزی بود که دیدم اشون

یک سال از 22 آبان گذشته بود که از سال مادرجون برگشتیم خونه از پدرجان خداحافظی کردیم و اومدیم خونه ، یک هفته بعد از سال بود ، سال را فکر کنم 25 آبان گرفتیم ، درست یک هفته شده بود که عصر تلفن زنگ زد گفتن پدرجان خوردن زمین بیاین سرشون بیمارستان ، یادمه توی بالکن ایستاده بودم که دایی ام بازم اومد دنبال مامان و رفتن ، یک ساعتی گذشت دختر خاله ی مامان اومد خونه امون ! اصلا سابقه نداشت دختر خاله ی مامان بیاد خونه امون ، فهمیدم چه خبر شده رفتم روی تخت خوابیدم و تا ساعت 11 شب که بابا اومد تا ببره ما رو خونه پدرجان گریه کردم ، همه اش این جمله ی پدرجان توی ذهنم بود که میگفت "خدایا من تا سال مادرجون بیشتر نباشم" ؛ باور نمیشد دیگه از خونه مادرجون و پدرجان و صبح جمعه ها خبری نیست

پدرجان را نگذاشتن ببیننم چون تصادف کرده بودن ، آخرین چیزی که ازشون یادم هست موقع خداحافظی بعد از سالگرد مادرجون دم در خونه بود ...

هنوز چند ماه نگذشته بود که گفتن امیر پسر عمه ام فوت شده فقط 18 سالش بود ، صبح ساعت 7 بود بازم بهم زنگ زدن ، مامان و بابا تهران بودن ، من مونده بودم چجوری خبر بدم ، خودم باورم نمیشد ، اینقدر باورم نمیشد که صبحش رفتم سرکار !

چند سال گذشت ، 24 بهمن 1389 ساعت 11 شب بود زندایی ام زنگ زد بهم که دایی بزرگم حالش خوب نیست خودتو برسون !
وقتی رسیدم یکی از فامیل های زندایی اومدم دنبالم ! کسی که سال به سال هم نمی دیدمش فکر کردم به خاطر دایی اومده سوار ماشین شدم و رفتیم و رفتیم و رفتیم ؛گفتن دایی بزرگم قلبش درد گرفته دایی ام را دیدم بغلش کردم و گفتم دایی چیزی نشده خوب میشی ، موبایلم زنگ خورد و یکی از دوستان نزدیک بود که با بابا و اینا رفته بودن چادگان چند روزی ؛ گفت کجا میری ؟ گفتم نمیدونم ! گفت مراسم دایی ات کجاست ؟  صداش قطع و وصل میشد هی گفتم الو الو قطع شد ، نفهمیدم چی گفت فقط میدونم توش یک دایی بود ؛ هزارتا فکر کردم تا رسیدیم و رفتیم خونه بابای زن دایی ام ، درو باز کردم فقط زن دایی ام را دیدم نشسته وسط اتاق و شوکه شده است ، فقط هی میگفتم کی رفته ؟ اصلا اینقدر فکر کرده بودم که هیچی باورم نمیشد ، چند ساعت بعد وقتی گفتن یک زنگ به اداره ی دایی بزنید فهمیدم دایی ام رفته ...

داغون شدم ، دایی ام خیلی جوون بود ، هنوزم که دارم اینا را مینویسم باورم نمیشه فکر میکنم یک داستان تلخ فقط و دوباره دایی ام را میبینم ، آخرین بار گفتن برو دایی ات را ببین و من پشت در غسلخونه نشسته بودم و به دامون میگفتم دامون دارن دایی ام را میشورن ؛ رفتم دایی را بوس کردم و یک سال دارم خوابشو می بینم


یک سال که مادرجون و پدرجان و دایی مصطفی در کنار هم آرام خوابیدن
روحشون شاد
برای همه اشون که رفتن دلم خیلی تنگ شده

من از تکرار بیزارم

من از تکرار بیزارم
من از تکرار بدم میاد
بدم میاد هی تکرار میشه
بیزارم از تکرار متنفرم
متنفرم هی تکرار میشه
متنفرم هی تکرار میکنی
از تکرار حرف متنفرم
هی تکرار تکرار تکرار
از تکرار خوشم نمیاد
خوشم نمیاد هی تکرار میکنی

میبینی چقدر این نوشته بی معنی شد چون یک حرف را 10 بار نوشتم

امیدی که ناامید شد و فوتبال ایران که باز هم حذف شد


تیم ملی فوتبال ایران دیدار 1/4 نهایی جام ملتهای آسیا 2011 را با نتیجه 1-0 به کره جنوبی واگذار کرد
نمیخوام زیاد در موردش حرفی بزنم دیشب شب سخت و سنگینی را گذروندم و هنوز هم باورم نمیشه و میگم کاش بازی امروز باشه
قبلا که کوچیک تر بودم تا ایران توی چنین بازی های حساسی می باخت همیشه دنبال خبری بودم که بگه بازی تکرار میشه یا نتیجه فلان میشه ولی دیگه الان نه سعی میکنم فراموش کنم

فوتبال برد و باخت داره ولی نمیدوم چرا همیشه باختش مال ماست !
تقصیر قطبی نبود هنوزم اعتقاد دارم قطبی مربی بزرگی بود و تحول زیادی ایجاد کرد ، میتونست نتیجه ی بهتری بگیره ولی واقعا بدشانسی آوردیم ، بعضی بازیکنان مثل نکونام خوب بازی نکردن و از فرصت های زیادی که داشتن استفاده نکرده اند
من خودم بودم باز هم به قطبی فرصت میدادم تا تیم بهتری تحویل بده ولی خب متاسفانه مدیریت ضعف حاکم بر کشور از احمدی نژاد و سعیدلو بگیر تا کفاشیان اجازه چنین فرصتی را نمیده !
وقتی فدراسیون فوتبال استقلال نداره و کفاشیان بی عرضه است قطبی ها شاید فقط بتونند مقطعی موفقیتی کسب کنند ولی آخرش احمدی نژاد درمیاد میگه مارادونا فلان ، خب مسلم سرمربی بهش برمیخوره ، وقتی سعیدلو میاد نظر احمدی نژاد را تائید میکنه میگه هر چی احمدی نژاد بگه ! وقتی کفاشیان میاد دستور از بالا اومده بود آخرش این فوتبال معلومه هیچی نمیشه


ولی تنها فرصتی که بعد از صعود به جام جهانی 2006 میشد این فوتبال را دوباره زنده کرد از دست رفت
لطفا نخواهید روشنفکر بازی دربیارین و بخواهین خیلی خیلی منطقی و مثلا جهانی فکر کنید چون من از شما با این چیزا روشن فکرتر هستم ولی آخر فوتبال همینه و زمان شکست که خیلی چیزا معلوم میشه وگرنه همیشه مثل بارسلونا و پپ گواردیولای موفق یک سایه ی پنهان وجود داره ، درسته موقع برد چیزی نمیگیم چون نتیجه گرفته همین بارسا هم اگر 5 بازی شکست بخوره اونوقت ببینید با گواردویلای مقدس اشون چیکار میکنند پس به ایرانی بودن ربط نداره چون همین کار را بارسایی ها با ریکارد ها و ... انجام دادن

ولی بازم فوتبال میبینم و بازم با شور و حرارت دنبالش میکنم و آرزو میکنم برگردیم به فوتبال پر شور و حرارت سال 98 که داشتیم و احمدی نژاد و یارانش نبودن !

فوتبال ورزشی که ارزش اش از المیپک هم بالاتر هست ، اگر تیمی یا شخصی در المپیک قهرمان بشه فقط 1 ماه ازش تقدیر میشه و تیتر روزنامه های کشورش هست ولی قهرمان جام جهانی یک دهه یا شاید چند دهه ازش یاد میشه ، ارزش فوتبال خیلی بیشتر از سایر ورزشهاست ، فوتبال حتی فراتر از سیاست هست پس فوتبال را درست نگاه کنید

نامه ای از یک پسر تنبل ایرانی به مارک زوکربرگ 26 ساله

اگر میخواهید جبهه بگیرید اول مطلب را بخونید اگر به دلیل غیر منطقی رسیدین بعد جبهه بگیرید
این مطلب این وبلاگ را خوندم
از مهدي، 25 ساله، مشمول سربازي به مارك عزيز، 26 ساله، موسس facebook و چهره سال تايم



به نظر من مطلب فوق العاده بی ربط و بدون پایه و اساس بود و از اونجایی که ایرانی ها مردمانی احساسی هستند تموم واکنش ها در بالاترین و فیس بوک نسبت بهش احساسی بود
در بالاترین
به نظر من تموم واکنش ها احساسی بود و هیچ دلیل منطقی پشت این واکنش ها نبود یعنی کسی حساب نکرد یک پسر ایرانی چقدر طول میکشه تا درس و سربازی اش تموم بشه و کاری انجام بده و خیلی جوانب را بررسی نکرد

اول ببینیم یک جوان ایرانی چه پروسه ای را در زندگی اش داره ، 18 سالگی برای دختر و پسر پایان دوره تحصیلات 12 ساله است و این در تمامی کشورهای جهان با 1-2 سال بالا و پائین در سن 18 سالگی وارد مرحله ی دومی زندگی میشن
در ایران 18 سال پایان تحصیلات 12 ساله و یا 17 سالگی در صورتی که در دوره های مهارتی مثل فنی و حرفه ای تحصیل کرده باشه ، بعد از 18 سالگی پسر ایرانی دو مسیر داره بین سربازی و دانشگاه باید یکی را انتخاب کنه
اگر سربازی را انتخاب کنه بعد از 18 تا 20 ماه خدمت و یک بازه ی زمانی 6 ماهه سن 20 سالگی را داره و وارد دانشگاه میشه ( الان که وارد شدن به دانشگاه مثل آب خوردن شده ) اگر واقعا برنامه داشته باشه و تلاش کنه و درس بخونه 24 سالگی درسش تموم میشه ؛ اگر هم که اصلا تلاش نکنه و بخواد 6 ساله لیسانس بگیره که تقصیر خودش هست ...
اگر دانشگاه را انتخاب کنه 18 سالگی وارد دانشگاه میشه و 22 سالگی تموم میشه و بعد از 22 سالگی وارد دوران خدمت میشه و 24 سالگی هم سربازی تموم میشه
این ایده آل ترین شرایط برای یک پسر ایرانی هست که برای زندگی برنامه داشته باشه و جوری پیش بره که هر چیزی را سر زمان خودش تموم کنه که این خودش به شخص هم بستگی داره

ولی برسیم که مارک زوکربرگ ؛ مارک زوکربرگ یکی از معدود جوانانی بود که در در دهه ی 20 سالگی به جایی رسید و بقیه از موسسین گوگل تا ماکروسافت و غیره توی سنین بالاتر به جایی رسیدن و موفقیتی کسب کردن پس نمیشه آدم خودش را با موارد موردی مقایسه کرد
ولی اگر کسی هم خودش را با چنین افرادی مقایسه میکنه باید ببینه آیا مثل اون رفتار حرفه ای داره و آیا مثل اون افراد برای زندگی اش برنامه داره ؟
مارک زوکربرگ یک جوان موفقی بود که از دوران دانشگاهی خودش کار روی پروژه ی فیس بوک را آغاز کرد ولی آیا جوان ایرانی که خودش را با مارک زوکربرگ مقایسه میکنه در دوران دانشگاهی اش چه کاری انجام داده ؟ آیا به طور مثال در دوران دانشجویی خودش یک زبان برنامه نویسی یاد گرفته ؟ آیا روی ایده اش کار کرده ؟

و آیا هر کسی میره آمریکا و یا در آمریکا و اروپا بدنیا اومده و رشد کرده وارد شرکت فیس بوک شده و یا سایتی مثل گوگل و یوتیوب راه انداخته ؟
تمام اینها بستگی به فرد داره که اینکه با چه تفکری رشد پیدا کرده ، کسی که دنبال راه برای رفتن یا انجام کاری باشه به هر صورتی باشه انجامش میده ، اگر کسی به فکر رفتن باشه و یا اینکه کاری انجام بده دوران تحصیل و سربازی بهترین دوران برای شروع کاری و یا تصمیم گیری هست

اینو قبول دارم توی ایران مشکلات خیلی زیاد هست ولی اروپا و آمریکا هم مشکلات کم نیست ! بازار رقابتی اروپا و آمریکا اصلا قابل مقایسه با ایران نیست ، یعنی بری آمریکا و بخوای رقابت کنی و راهش را بلد نباشی و استراتژی نداشته باشی سریع زمین میخوری ! این نیست که هر کسی رفت آمریکا میلیاردر بشه و مشهور بشه

کسی که توی وبلاگش مینویسه اگر مارک زورکربرگ اینجا بود با هم میرفتیم فوتبال میزدیم و خیابان میگشتیم و شبها بیداری بودیم نمیتونه خودش ر بزاره کنار مارک زوکربرگ که از خوابش زد تا روی پروژه اش کار کنه ، از تفریحش زد تا پروژه اش رشد کنه ، از خیلی از آرزوهاش گذشت تا دنبال حامی باشه و بتونه طرحش را توجیح کنه ، نه دوست عزیز مارک زوکربرگ هم میتونست مثل هزاران جوان آمریکایی دیگه بره دنبال تفریحش و به اینجا نرسه ولی برای زندگی اش برنامه ریزی کرد و از دانشگاه فیس بوک را آغاز کرد ، دیگه اینها به جامعه بستگی نداره به خود فرد و تفکرش بستگی داره

بعضی ها عادت میکنند فقط زانوی غم بغل بگیرن و هیچ وقت بیدار نمیشن تا راهشون را آغاز کنند ، خود من سربازی ام را هم رفتم ولی زود انجامش دادم تا بتونم با فکر آزاد تری برای آینده ام تصمیم بگیرم وگرنه هنوز خودم را اسیر سربازی کرده بودم که اگر برم فلان میشه و بمان میشه مثل خیلی های دیگه سالها منتظر بمونم که 20 ماه از عمرم تلف نشه ! من هنوز حسرت یک سالی را میخورم که دیر رفتم سربازی و چرا زودتر نرفتم

تموم اینها بستگی به خود فرد داره و اینکه برای آینده اش برنامه داشته باشه یا نه ، ایران درست اوضاعش جالب نباشه ولی بد هم نیست که نشه توش پیشرفت کرد و کاری انجام داد و یا حقوق بالا گرفت یا پروژه ای را استارت زد ، میشه خوب هم میشه ولی با روش های خاص و ویژه !

فکر میکنم با پیشرفت اینترنت و تکنولوژی این مرزها هم وجود نداشته باشه و خیلی کارها میشه انجام داد ، دلیل ها و بهونه ها قبول نیست ، یک دوستی دارم توی ایتالیا که داره با یک اینترنت مثل اینترنت که توی ایران هست کار میکنه و ماهانه چندین هزار یورو درآمد داره ، اگر اروپا و آمریکایی ها پیشرفت کردن دلیلش اینه که مثل ما ننه من غریبم بازی درنمیارند و عمل میکنند

من هم اگر 18 سالگی که از دبیرستان اخراج شدم و شبانه هم نتونستم تحصیل کنم و به زور وارد دانشگاه شدم میخواستم زندگی ام را ببازم و کاری نکنم الان هیچ کدوم از موقعیت های فعلی ام را نداشتم و مثل خیلی ها بودم ، حالا قرار نیست منم مارک زوکربرگ بشم از هر 1 میلیارد نفر یکی مثل اون میشه قرار نیست که خودمون را با هر کسی مقایسه کنیم ولی من به شخصه به جاهای خوبی رسیدم

مارک زوکربرگ 25 ساله هم اگر 25000 سال هم می نشست و فقط حرف میزد و عمل نمیکرد به هیچ جا نمیرسید

بحث خیلی گسترده تر از این حرفاست و اگر کسی بخواد از هر جایی بره و به جایی برسه راه هست ، سربازی و اینترنت کند و غیره بهونه های بیش نیست
به قول رضا مارمولک راه برای رسیدن به خدا به تعداد آدم ها موجود هست و همین طور میگه بنده ی خدا خریت خود را گردن کسی ننداز

ایرانی با ژست آریایی

صبح برای خرید از خونه رفتم بیرون ، دم میدون کاج دو نفر با هم دعواشون شده بود و فحش ناموسی میدادن ، مرد و زن و بچه اطراف میدان کاج فحش های بلند این دو نفر را می شنیدن !
اون طرف میدون سر یک مسئله ی ساده احترام به نوبت دیگران و حقوق دیگران در صف بانک و پارک کردن دوبله و سوبله ماشین هم دعوا بود !


این اتفاقات درست بعد از زمانی میافته که مردم حس نژاد پرستی آریایی اشون و ناموس پرستی اشون گل کرده و علیه مهران مدیری که توی برنامه طنز چیزی گفته کمپین تشکیل میدن و جبهه میگرند !
واقعا اگر ادعای نژاد پرستی و آریایی بودن اتون میشه همه جا رعایت کنید نه زمانی که کسی به طنز فیلم ساخت !
اگر واقعا ادعای دفاع از ناموس اتون میشه توی خیابون جلوی زن و بچه مردم فحش ناموسی ندین و بعد برای یک برنامه طنز غیرتی بشین !

من اصلا طنز و توهین های مهران مدیری را تائید نمیکنم ولی رفتار مردم و اظهار نظر های عجولانه اشون را هم تائید نمیکنم

بعدش هم سعی کنید فرق طنز از جدی تشخیص بدین بعد حس وطن پرستی و نژادپرستی اتون گل کنه ، آریایی بودن فقط برای ژست گرفتن نیست برای رفتار صحیح است !
واقعا که مردمان جالبی هستیم

کریسمس 2011 مهران مدیری
واکنش ها در بالاترین

چند جمله برای مجید جلالی پدر فوتبال (نا) پاک ایران

یکی از مسائلی که وقتی در موردش صحبت میشه واقعا خنده ام میگیره صحبت مجید جلالی معروف به مجید کامپیوتر ( آتاری ) در مورد فوتبال پاک در ایران است !

نمیدونم واقعا این مرد مجید جلالی از این حرفها خجالت نمیکشه ؟
واقعا وقتی داره در مورد فوتبال پاک حرف میزنه شرم نمیکنه ؟
مجید جلالی سرمربی تیم فولاد خوزستان است که با رابطه و بی قانونی و با خرید سهمیه تیم فوتبال سپاهان نوین با تیم فولاد خوزستان وارد لیگ برتر شد ! اتفاقی که صد سال در فوتبال جهان رخ نداده است !


مجید جلالی مدعی فوتبال پاک و مرد قانون مدار گریه های بازیکنان سپاهان نوین را دیدی وقتی آینده اشون را خراب کردین ؟
مجید جلالی مدعی فوتبال پاک میدونی با تصمیم باشگاه متبوع ات زندگی چند بازیکن و مربی را نابود کردی ؟
مجید جلالی مدعی فوتبال پاک میدونی این جایی که الان هستی حق تو و تیم ات نیست ؟
مجید جلالی مدعی فوتبال پاک جایگاهی که تو الان درش هستی به خاطر همون فوتبال ناپاک هست !
مجید جلالی مدعی فوتبال پاک جایگاهی که تو و تیم ات درش قرار داری جایگاه بازیکنان جوان سپاهان نوین که 10 سال براش تلاش کردن ولی تو و تیم ات اون را تصاحب کردی
مجید جلالی مدعی فوتبال پاک زمانی که داشتین سهمیه لیگ برتری تیم سپاهان نوین را میخریدین چطور فوتبال پاک بود ؟

آقای مجید جلالی خجالت بکش ، شرم کن ، حیا هم خوب چیزی هست ، از چیزی حرف بزن که خودت یک قدم برای پیشبردش برداشته باشی نه چیزی که خودت و تیم ات سردمدار فساد و ناپاکی اون هستی

نمیدونم چرا وقتی فوتبال پاک و ناپاک حرف میزنی شرم نمیکنی !!

نو کیسه ها در فوتبال ایران

یک دهه پیش باب شده بود هر نو کیسه که میخواست در بین ایرانیان یک شبه ره صد ساله را بره چند صد هزار دلاری می برد ینگه ی دنیا و یک شبکه ی تلویزیونی راه می انداخت و از صبح تا شب می نشست و اراجیف میگفت بدون اینکه تخصصی داشته باشه و بعد هم پولش ته میکشید میرفت یک گوشه اش ساکت می نشست ولی شهرتش را کسب کرده بود !

توی یک دهه ی اخیر با توجه به قدرت فوتبال این نوکیسه ها سر از فوتبال ایران درآوردن کسانی که از اقتصاد بیمار ایران استفاده کرده اند و یک شبه ره صد ساله را طی کردن و به ثروت کلان ناپایداری رسیدن و بعد از رسیدن به ثروت هنگفت راه شهرت را در راه اندازی و خرید یک تیم فوتبال یا یک تیم فوتسال یا حمایت از یک تیم لیگ برتری دیدن !

پرسپولیس یک شبه صاحب هدایتی نامی شد که بدون حساب کتاب میلیاردها تومان پول به این تیم تزریق کرد ، مسلما هیچ عقل سالمی اگر عشق چشماش را هم کور کرده باشه در طی ۱-۲ سال ۳-۴ میلیارد تومن پول خرج تیمی که سهام نداره نمیکنه و پرسپولیس در واقع سکوی پرتاب هدایتی نامی شد که تا دیروز هیچ جایگاهی در ورزش ایران نداشت و شد ثروتمند مرموز فوتبال ایران !


وقتی تیر هدایتی در پرسپولیس به سنگ خورد تصمیم گرفت با چند میلیارد تومن از بی قانونی ایران در زمینه راه اندازی تیم ورزشی سو استفاده کنه و تیم استیل آذین را راه بندازه که دارای حداقل امکانات یک باشگاه حرفه ای است ( یک جورایی استقلال و پرسپولیس شخصی ) که الان در دوران نزولی خودش هست چون مدیریت درستی نداره و چند بار غیر مستقیم اعلام کرده از سال آینده قصد تیم داری ندارم ! ( منبع خبر ) که البته بعدها این خبر تکذیب شد ( منبع خبر )

بعد از اون ریخته گران با فولاد ماهان وارد گود شد ، فولاد ماهان بعد از ۱-۲ فصل نتیجه گیری این فصل دوران نزولی خودش را طی میکنه و چند هفته پیش با ۲ باخت پیاپی از تمام بازیکنان ۲۰٪ و از شمسایی ۴۰٪ قراردادها کسر شد و جالب تر اونکه چون تیم نتیجه نگرفته شمسایی هم ۵ بازی محروم میشه ! ( منبع خبر )
موضوع کسر مبلغ قرارداد موضوعی که فقط توی ایران به دلیل عدم توانایی مالی مدیران صورت میگیره !

اما دلیل این افت و نزولی واقعا چیه ؟
به عقیده ی من عدم توانایی مدیریت ورزشی مهمترین دلیل این نزول است ، مدیرانی امثال هدایتی و ریخته گران ورزش حرفه ای را به دید رئیس و کارگری می بینند و فکر میکنند مدیریت ورزشی مانند رابطه ی بین رئیس و کارگر است و رفتار مدیرانی همچون هدایتی و ریخته گران با بازیکنان مثل کارگران ساده یک خط تولید است ولی متاسفانه مدیرانی همچون ریخته گران فکر میکنم در مجموعه ی صنعتی اشون فرق بین مدیر کارخانه و کارگر ساده را هم نمیدونند که الان یک تیم فوتسال یا فوتبال راه اندازی کردن و با بازیکنان مانند کارگر رفتار میکنند !

هدایتی ها و ریخته گران ها متاسفانه توانایی مدیریت ورزشی ندارند به طور مثال بعد از ۲-۳ شکست ریخته گران مصاحبه میکنه که فولاد ماهان منحل خواهد شد چون تیم چند شکست داشته پیشنهاد انحلال باشگاه به هیئت مدیره داده ! ( مصاحبه خبرگزاری مهر با ریخته گران )

بخش جالب مصاحبه این قسمت هست "آقای شمسایی تیم ما را به حاشیه برد و بازیکنانی که او معرفی کرد ما را در حاشیه نگه داشت. با این شرایط بهتر است از فوتسال کناره‌گیری کنیم." یعنی اینکه مدیریت یک باشگاه داره از بازیکن خط میگیره و با یک بازیکن داره تیمش را میبنده ، یعنی سرمربی هیچی !

این روند مدیریت منسوخ شده و با ثروت ها و سودهای مقطعی نمیتوان تیمداری کرد ، متاسفانه آقایون طرز مدیریت خودشون و میزان ثروت اشون را افرادی مثل آبراموویج مقایسه میکنند ، رومن آبراموویچ بعد از خرید چلسی خودش اصلا مدیریت نکرد و مدیریت باشگاه را به بروس باک سپرد ، ولی هدایتی ها خودشون مدیریت باشگاه را دست گرفتن ! ولی متاسفانه عدم استطاعت مالی این افراد باعث نابودی فوتبال خواهد شد ، میزان استرس وارد شده به بازیکنان بزرگ را در استیل آذین و فولاد ماهان بعد از این مصاحبه ها ببینید که آیا واقعا این افراد میتونند بازی حرفه ای را ارائه بدن ؟

واقعا اگر هدایتی که این همه از ثروت هنگفتش حرف میزنند که ۱۱۵ میلیارد در فلان بانک سوئیس و ۳۰۰ میلیارد در فلان بانک و صاحب دهها کارخانه در خاورمیانه داشت و بود آیا توانایی راه اندازی یک باشگاه حرفه ای را نداشت ؟ چرا اگر این همه ثروت داره چرا یک باشگاه انگلیسی را با رابطه یک شخص مقیم انگلیس نمیخره ؟ ( البته زمانی شایع شده بود قصد خرید نیوکاسل را داره ) چرا وضعیت تمرین و تیم داری استیل آذین اینجوری هست ؟ ( منبع شایعات )

نخیر با این پول ها و این مدیریت ها نمیشه تیم داری کرد ، دوران هدایتی ها و شفیع زاده ها و ریخته گران ها هم بزودی به پایان خواهد رسید چون توانایی مدیریت ورزشی ندارند
البته امثال هدایتی جای خودشون را باز کردن در بین برخی ها و میگن هدایتی برای فوتبال هزینه کرد ولی این فوتبال ظرفیتش را نداشت ولی کسی نمیگه توانایی مدیریت ورزشی نداشت !

البته از برادران شفیع زاده که با استقلال اهواز به اوج رسیدن و الان تیم استقلال اهواز مثل تیم محلات کلمن بیار و لباس شور داره  صحبتی نمی کنم ، متاسفانه امثال هدایتی ها و ریخته گران ها و شفیع زاده ها هیچ کمکی به فوتبال نمیکنه و فقط باعث نابودی فوتبال خواهند شد

با این شیوه ی تیم داری آقایون فکر میکنم من حداقل میتونم دو تیم لیگ برتری را خریداری کنم !

هدفمندی یارانه ها در چند خط ...

قرار نیست آسمون ریسمون ببافیم !
توی خیلی کشورها قیمت آب و گاز و برق چندین برابر ایران هست !
ولی آیا سطح درآمد مردم مثلا فرانسه با سطح درآمد یک ایرانی ( ماهی 310 هزار تومن ) یکی هست ؟

توی خیلی کشورها بنزین و گازوئیل داره به نرخ جهانی عرضه میشه !
ولی آیا توی اون کشورها ماشین 2-3 برابر قیمت اصلی ( چه تولید داخل و چه وارداتی ) به مردم فروخته میشه ؟

همین !