بختك
تا در مورد بختك چيزي شنيدين يا ديدين يا اتفاقي براتون افتاده ؟
من هم چيزه زيادي نمي دونم
دو شب پيش بود ساعت ٢ بود ديگه خوابم برد ، يعني داشت خوابم مي برديه دفعه احساس خفگي كردم و انگار يه كسي داره پاهامو ميكشه و روحم داره جدا ميشه .هر چي ميخواستم داد بكشم ، اصلا توانشو هم نداشتم
مثل مرگ بود ، همشو داشتم حس مي كردم
و از ترس خوابم نبرد ...
كسي چيز ديگه مي دونه در مورد اين چيزا ؟
ای نازنين، ای نازنين ... در آينه ما را ببين نازنين
از شرم اين صد چهره ها ... در آينه افتاده چين
...از تند بادِ حادثه ٫ گفتی که جان در برده ايم...
...اما چه جان در بردنی ٫ ديريست که در خود مرده ايم...
ای نازنين، ای نازنين ... در آينه ما را ببين نازنين
از شرم اين صد چهره ها... در آينه افتاده چين
...اين جا به جز درد و دروغ ٫ همخانه ای با ما نبود...
...در غربتِ من مثل من ٫ هرگز کسی تنها نبود...
...عشق و شعور و اعتقاد٫ کالای بازار کساد...
...سوداگران در شکلِ دوست ٫ بر ما رفيقان شرم باد...
...هجرت سرابی بود و بس ٫ خوابی که تعبيری نداشت...
...هرکس که روزی يار بود ٫ اينجا مرا تنها گذاشت...
...اينجا مرا تنها گذاشت...
ای نازنين، ای نازنين ... در آينه ما را ببين نازنين
از شرم اين صد چهره ها... در آينه افتاده چين
...من با تو گريه کرده ام ٫ در سوگِ همراهان خويش...
...آنان که عاشق مانده اند ٫ در خانه بر پيمان خويش...
...ای مثل من در خود اسير ٫ ليلای من با من بمير...
...تنها به يمن مرگ ما ٫ اين قصه می ماند بجا...
...هجرت سرابی بود و بس ٫ خوابی که تعبيری نداشت...
...هرکس که روزی يار بود ٫ اينجا مرا تنها گذاشت...
...اينجا مرا تنها گذاشت...
ای نازنين، ای نازنين ... در آينه ما را ببين نازنين
از شرم اين صد چهره ها... در آينه افتاده چين
...ای مثل من در خود اسير ٫ ليلای من با من بمير...
...تنها به يمن مرگ ما ٫ اين قصه می ماند بجا...
ای نازنين، ای نازنين ... در آينه ما را ببين نازنين
از شرم اين صد چهره ها... در آينه افتاده چين
من ازپشت شبهای بی خاطره
من از پشــــت زندان غم آمدم
من از آرزوهــــــــاي دور و دراز
من از پشت چشــمان نم آمدم
تو تفســيـر رويای ناديــــده ای
تو نــوری که بر سايه تابيــده ای
تويـک آسمان بخشش بی طلب
تو بر خــــاک تـــــرديد باريده ای
تاريكترين ساعات شب پيش از طلوع خورشيد فرا مي رسد . ( الن فيشر )
دليل اثبات توانايي ها تنها يك چيز است و آنهم گرفتن نتيجه ( هربالكس )
انسان بايد سرنوشت خود را انتخاب كند نه آن را بپذيزد ( رابرت پاركو )
من آخرين بار آسمان را در چشمان تو ديدم
اگر می خواهی باز مرا ببينی
به آسمان نگاه کن
فردا آسمان از آن من است
...
د آخه چي بودي يك دفعه اومدي
آخه لامسب چيكار كردي كه حالا بايد 2 سال خدمت كنم؟
هان چيكار كردي ؟
د آخه چرا ساكتي جواب بده ؟
هان چته كه هر روز بايد از خواب بپرم و خواب اون پادگان لعنتي را ببينم ؟
سربازي مال ما نيست ...
سربازي مال اون آلماني كه زندگيش را دولت براش ميسازه
سربازي مال اون فرانسوي كه امنيت داره
سربازي مال اون عرب كه تا آخر عمرش تامين
سربازي مال اون سوئيسي كه وقتي ميره سربازي را زندگي را ياد ميگيره و مقابله با خطرات ..
كجايي تو كه هي منم منم مي كني ؟
د آخه چرا ساكتي ... ؟
ديگه نه نفس كشيدنم مثل قبل ميشه
ديگه نه زانوهام مثل قبل ميشه و نه تو زير بغلم را ميگيري
و نه تو مي توني به جاي من ببيني.
من موندم كلي مصيبت براي جايي كه ...