همين موضوع و عدم توجه به خواسته هاي سربازان وظيفه نمونه اش اين ميشه ، هيچ وقت كابوس پادگان لويزان تا عمر دارم از ذهنم پاك نميشه كه چند روزي مثل اسير جنگي بودم ، شايد بدتر از اونها و قرباني عقده هاي يك گروهبان شدم كه تا ماهها كابوس شده بود برام !
توي 3 روز شايد به جرات بگم 3000 تا بشين پاشو رفتم !
24 ساعت اول از دستشويي خبري نبود ، اونقدر كه خيلي ها موقع تقسيم خودشونو خيس كردند !
چفدر سنگريزه و برگ خشك به دست دونه دونه من و 90 نفر ديگه جمع كرديم !
يك روز اومد و با ماشين پايه هاي همه را از بالاتر از خط پايه با ماشين كوتاه كرد !
چقدر شبها الكي واشه آزار نصفه شب بيدار كرد و بشين و پاشو داد !
چقدر فحش ناموسي دادند همه ، چفدر دعوا شد ، چند نفر رفتند بازداشت !
همش به خاطر يك سربازي بود كه مي گفتند پايه خدمتي بالاتر داره !
همش بازخوردهاي كه گروهبان عقده اي بود !
اونقدر آزارم دادند توي 2-3 روز با اينكه اونجا نبودم كه الان سفر و زندگي توي تهرون واسم كابوسه ، بيرجند اينقدر اذيت نكردند ....
جز تاسف چيزي نمي تونم بگم ....
:اين هم يك نمونه ديگه كه آخريش نخواهد بود
ماجرا از آنجا آغاز مي شود که سرباز وظيفه رستم.پ 2 روز قبل از حادثه در تاريخ 2 مرداد 1385 با گروهبان «علي.ح» افسر نگهبان وقت ، در يکي از يگانهاي تابعه فرماندهي مهندسي ناجا درگير شده و مورد ضرب و جرح نامبرده قرار مي گيرد و جراحاتي از ناحيه چشم برمي دارد.
2- سرباز مذکور مدعي است که به دنبال اين واقعه ، از مسوولان يگان مربوط خواستار ارسال گزارش موضوع به مبادي ذي ربط از جمله سازمان قضايي نيروهاي مسلح و رسيدگي به شکايت شده ولي مسوولان يگان به اين خواسته وي توجه نمي کنند .
متن كامل
سربازي ها و نتايج كينه توزي سربازان ...
چشمهايم ....
يكي از مهمترين دلايل خشكي و سوزش چشم هنگام كار با كامپيوتر كاهش ميزان پلك زدن است. اين مسأله به همراه خيره شدن به صفحه مانيتور و تمركز بر روي موضوع كار سبب مي شود تا پلكها مدت بيشتري باز بمانند و در نتيجه اشك روي سطح چشم سريعتر تبخير مي شود. به نظر مي رسد با فراگيرتر شدن به كارگيري كامپيوتر تعداد كساني كه از مشكلات چشمي و بينايي رنج مي برند روبه افزايش باشد
متن كامل
رئيس دانشگاهي كه هنوز نميداند چند نفر دانشجو دارد !
هنوز رئيش دانشگاه حتي به نسبت هم توجه ندارد !
واقعا اينجوري دانشگاه پيشرفت مي كنند ؟!
نه
زنجاني در بخشي از سخنان خود گفت: دانشگاه تهران هزار و 500 عضو هيئت علمي و سه هزار دانشجو دارد. اين اظهارات زنجاني تعجب همه را برانگيخت و ظاهرا مسئولين در يادداشتي اشتباهش را در خصوص آمار دانشجويان دانشگاه تهران به وي گوشزد كردند اما زنجاني يادداشت ارسال شده را نخواند و بدون اصلاح به سخنان خود پايان داد و در نهايت حياتي گوينده خبر سيما كه مجري برنامه بود اشتباه وي را تصحيح كرد و گفت: دانشگاه تهران 30 هزار دانشجو دارد .
متن كامل
كوله پشتي و فرزاد حسني ...
ديگه داره حالم به هم مي خوره از اين برنامه فوق العاده مزخرف كوله پشتي و مخصوصا از اون مجري دوروش ، نمي دونم آقاي فرزاد حسني كه تا چند ماه .... نمي دونم واقعا چي بگم ، اما بهتره يه مفدار يك چهره اي مخصوصا توي تلويزيون از يكي رو ميشه ، يهتره ديگه با اين حرفا و صحيت ها نخواهد درستش كنه !
نمي دونم واقعا عليرغم احترامي كه براي فرازد حسني قائلم ولي واقعا هم برنامه سطح پائيني داره و هم مصاحبه ها و برنامه هايي بدون كيفيت ! يعني ما اينفدر ضعيف شديم كه برنامه با موضوعات شبانه و عرفاني توي اين سطح برگزار بشه ؟
مصاحبه هم عموما با افرادي نا شناخته كه مشخص نيست در پي كسب چه موفقيت به اين برنامه راه پيدا كردند ؟! برنامه فوق العاده ضعيفي متاسفانه !
حقوق بشر چيه ؟
صدام 20 سال مردم را كشت و خون همه را تو شيشه كرد حالا به خاطر حقوق بشر اعدامش نكنيد ؟
اين حقوق بشره ؟
پليس !
امروز سر دروازه شيراز داشتم ميومدم خونه يك ماشيني حالا يا پليس را ديد زد كاپوت را بالا يا هر چيزي كاري نداريم ، توي همين حين ماشين پليس رسيد و در كمال ... شروع كرد پشت بلندگو امان از بدشانسي اين مردم ، امان از بدشانسي پشت بلندگو تا نزديك تر شد به ماشين مورد نظر و با زهم تكرار كرد كه امان از بدشانسي اين مردم ، آخه چقدر بدشانس هستند كه ماشين دم دروازه شيراز خراب ميشه !
تا رسيد به ماشين و گفت : بيار جلوتر تا درستش كنم و رفت جلو ماشين ايستاد و راننده هم به سمت ماشين جناب سرهنگ دويد و جناب سرهنگ هم باز شروع كرد به اينكه : آخي تو چقدر بدشانسي !
واقعا اين رفتار شايسته پليس راهنمائي و رانندگي ؟! مشابه همين اتفاق دم پل فردوسي افتاد البته اون بك سرباز وظيفه بود كه تازه بهش بلندگو داده بودند تا گوش ملت را مورد نوازش بده !
چشمهايش
يه دختر كوري تو اين دنياي نامرد زندگي ميكرد .اين دختره يه دوست پسري داشت كه عاشقه اون بود.دختره هميشه مي گفت اگه من چشمامو داشتم و بينا بودم هميشه با اون مي موندم يه روز يكي پيدا شد كه به اون دختر چشماشو بده. وقتي كه دختره بينا شد ديد كه دوست پسرش كوره. بهش گفت من ديگه تو رو نمي خوام برو. پسره با ناراحتي رفت و يه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشماي من باش
پي نوشت : از ميان آفلاين ها دريافتي از پژمان كاويان
باز هم عشق
باز باران جواني سر گرفت
رعد و برق زندگاني در گرفت
باز سيل شور و شوق و اشتياق
اين كوير روح را در بر گرفت
باز رگبار خيال وصل يار
در دل نوميد ما سنگر گرفت
كشتي اميد دور از اتظار
در سكوت ساحلم لنگر گرفت
عشق ديگر بار توفان آفريد
مرغ دل باز هم بال و پرگرفت
از لحد برخاست شوق عاشقان
قصه ليلي و مجنون سر گرفت
مرا از صليبم پايين بكشيد!
مرا از صليبم پايين بكشيد!
كتاب ها دروغ نوشته اند
وقتي لب هايت براي يك چكه عشق چاك خورده اند
مسيح هم اگر باشي
وسوسه عاشق شدن رهايت نخواهد كرد!