ديشب داشتم براي بار 1000 كتاب شازده كوچولو را مي خوندم اين قسمتش را خيلي دوست دارم چون عين واقعيت !
اگر به آدم بزرگها بگوييد يک خانهی قشنگ ديدم از آجر قرمز که جلو پنجرههاش غرقِ شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. بايد حتماً بهشان گفت يک خانهی صد ميليون تومنی ديدم تا صداشان بلند بشود که: -وای چه قشنگ!
يا مثلا اگر بهشان بگوييد «دليل وجودِ شهريارِ کوچولو اين که تودلبرو بود و میخنديد و دلش يک بره میخواست و بره خواستن، خودش بهترين دليل وجود داشتن هر کسی است» شانه بالا میاندازند و باتان مثل بچهها رفتار میکنند! اما اگر بهشان بگوييد «سيارهای که ازش آمدهبود اخترک ب۶۱۲ است» بیمعطلی قبول میکنند و ديگر هزار جور چيز ازتان نمیپرسند. اين جوریاند ديگر. نبايد ازشان دلخور شد. بچهها بايد نسبت به آدم بزرگها گذشت داشته باشند.
آدم بزرگ ها
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر