تنهایی ام

دلم می خواست كسی از آرامش آسمان با من سخن می گفت
از سكوت دريا، راز آينه
.و سوسوی فانوسی كه در ايوان ِ شب می سوزد
.من مضطرب تر از كبوتری خسته در حدس رگبار آسمانم
از باغ بنفشه و تبسم نارنج نشانی نيست
.با اين همه، پيراهن من هميشه بوی پونه و پروانه می دهد
........
،سادگان بی نام
.من از تفاوت تكلم و خاموشی، به عادت آرام تنهايی رسيده ام
،پنجره ام را به روی جهان می گشايم
،بوی زنبق، ترانه نيلوفر
دستمال خويش را با گريه های خويش می شويم
اما من از همان ابتدای باران بی قرار می دانستم
كه دستی از آسمان اندوه مرا نوازش می كند
،و من در پی آشنايی مگر
كنار پنجره می روم
.و فانوس خود را روشن می كنم

منبع: وبلاگ ایزدمهر

اورژانس: بازی با جان آدم‌ها چقدر ساده شده !

چند روز پیش متاسفانه کار ما به بیمارستان رسید و متاسفانه اورژانس , اون زمان بود که فهمیدم بیخود نیست اینقدر راحت بعضی ها میرن اون دنیا , خدا را شکر که خطر بخیر گذشت ولی روز تلخ و تجربه تلخی واسم رقم خورد !

ماجرا را ساعت به ساعت تعریف میکنم شما خودتون قضاوت کنید !

ساعت حدود 5 بود از خواب بلند شدم دیدم سرم گیج میره , خوردم روی میز شیشه ای وسط هال زمین و شیشه خرد شد و تموم بدنم زخمی شد , با زور اورژانش را گرفتم , من با اون حالم و هیچی نمیفهمیدم هی داره سوال پیچ میکنه که چرا اینجوری شد و اینا ( خوب بابا یکی تنهاست این سوال کردن داره که تو تازه بخوای تشخیص بدی از پشت تلفن که اورژانس بفرستی یا نه ) خلاصه بعد از 30 دقیقه اورژانس رسید .

ساعت 5:30 تقریبا بود 2 نفر اومدن به تشخیص و ناراحت که تازه خوابشون برده بوده و امشب اولین مورد بوده و تا اومده خوابشون ببره زنگ خورده که بیان !
بدون اینکه تشخیص بدن مشکل چیه و معاینه کنند سریع سرم وصل کردن ( این را نمیدونم درسته یا نه ولی یک تشخیص اولیه لازمه )

هر چقدر من گفتم دستام و اینا پر زخم و ایناست و شیشه توش رفته بدون هیچ توجهی متاسفانه واسه انجام کار فقط توجهی نکردند و میخواستند زود سر و ته قضیه را هم بیارند !

ساعت 6 با آمبولانس منتقل شدم بیمارستان , قبلش نمیدونم چی اعزام شده بود که 5 باز تماس گرفتن با مرکز که فلان کارو انجام بدین و 30 دقیقه طول کشید نمیدونم چی بود , اون فرد اول داشت مشخصات می نوشت و فرم را پر میکرد دومی اومد واسه انتقال به بیمارستان و سر فرم پر کردن بحث اشون شد و خلاصه کوتاه اومدن و یکی دیگه اشون واسطه شد و توی آمبولانس که نشسته بودم من شروع کردن به فحش دادن به همدیگه که فکر میکنه من بلد نیستم و اینا !

رسیدیم بیمارستان و همراه نداشتم در حدود 3 بار مشخصات پرسیدن تا فرم تکمیل کنند , تریاژ اورژانس هم بعدش دیگه پیداش نشد , سرم قطع بود و خون داشت برمیگشت توی سرم تا خودم بازش کردم ! کسی که گفتند به خاطر نداشتن همراه رفته دنبال کارهای من دیدم ساعت 7 بود که کیف بدست تشریف بردن !

سرم حدود ساعت 7 بود تموم شد و من سرم بدست توی بیمارستان که به نظر مال علوم پزشکی بود می چرخیدم تا یکی سرم را دربیاره یا پنبه بده که خودم در بیارم , تموم هم انترن بود و فقط میومدن یک نگاه میکردند و میرفتند , لوله ی سرم پر خون شده بود و کسی نبود که نبود تا رفتم ایستگاه پرستاری و با سرپرستار رفتیم تا جدا کرده !

تا ساعت 8-9 بدون توجه به اینکه علت اش چیه و اصلا تو چت شده میگذشت ساعت 9 بود فکر کنم 10 نفری همزمان اومدن توی اتاق من و یکی اشون ایستاد به اینکه سابقه داری یا نه !

رفته تا دکتر بیاد , ساعت 10 دکتر اومده نگاه کرده و رفته , اینجا فهمیدم چشمهای برخی پزشکان هم شفا بخشه !

رفتم ایستگاه پرستاری که ببینم دکتر کجاست , پرستار میگه راست بگو چیکار کردی ما که پشت سرت گفتیم آب شنگولی خورده یا یک چیزی کشیده ! گفتم دستت درد نکنه 3-4 ساعت به جای اینکه بیاین به من برسید دارین حدس میزنین من چی خوردم ؟ خیلی مشتاق بودین میومدین آزمایش میکردین ببینید چیکار کردم !

آخرم با 2 تا قرص سر و ته اش هم اومد !

با خودم گفتم ببین من اینجوری باهام رفتار کردن بی دلیل نیست با جون خیلی ها بازی میشه , یک کمی احساس مسئولیت و رسیدگی میتونه جون خیلی ها را نجات بده , فقط 3-4 بار جلوی من رفته نگهبان واسه پرستارها نون بربری داغ خریده ! نمیگم صبحانه نخورند ولی کار واجب تر هم داشتند !

کاش یک کمی به فکر بودن که با این همه سرمایه انسانی و مالی مدیریت درستی داشتند که هم جان کسی به خطر نمیوفتاد و از خیلی از اتفاقات جلوگیری میکردن , دکتر و پرستار بودن به کنار یکی کمی حس انسان دوستانه فقط نیاز داره !

امیدوارم کار کسی به دکتر و بیمارستان و اورژانس نرسه :)

آدم های قانعی نیستیم !

این روزها خیلی در سفرم , گله ای ندارم ولی یک کمی خسته کننده شده و مثلا الان میگم کاش زودتر هفته دیگه برسه و خونه باشم و میدونم هفته دیگه که بیاد میگم کاش اون هفته بود !

کلا آدم های قانعی نیستیم به اون چیزی که فعلا داریم :)

بدون استراحت و بی خوابی دارم کار میکنم و ساعت بیولوژیکی شدیدا قاطی کرده ولی خوب کار دیگه دارم انجام میدم و کار بدون مشکل نیست , این روزها به قول معروف زیاد با کارم حال نمیکنم و دوست دارم مثل سالها پیش بشینم خودم کد بنویسم و طراحی کنم و با فلش کار کنم و خیلی کارها انجام بدم که خروجی کارم ملموس باشه .

نمیدونم اینجا را بابام میخونه یا نه ولی ازش معذرت خواهی میکنم که به حرفاش زیاد گوش نمیدوم و کار خودم را میکنم , واقعا نمیشه و نمیتونم بعضی کارها را نیمه تموم رها کنم , شاید الان نتیجه نده و مشخص نباشه ولی مدتی دیگه که دور هم نیست نتیجه میده , قول میدم بابا :)

سعی میکنم فعلا با بعضی چیزا کنار بیام :)

مواظب حنجره های طلایی اتون باشید !

بدترین چیز اینه که توی مهمترین لحظات کاری و یک ماموریت کاری صداتون بگیره و درنیاد ! بدترش هم اینه که توی اون جلسه مترجم داشته باشید و مترجم بیچاره حتی نفهمه چی میگین !

این دومین باره این اتفاق واسم میوفته , بار اول حدود 7 سال پیش در همایش آموزش الکترونیکی تهران رخ داد که صدای من به طرز فجیعی گرفت ! یادش بخیر حاجی وزیر وقت آموزش و پرورش را دیدم و واسش میخواستم چیزی را توضیح بدم بنده خدا گوشش را آورده بود دم دهن من و با صبوری گوش میکرد ! آخرش هم گفت آرزو میکنم صداتون اول خوب بشه و بعد هم در کارتون موفق باشید چون هر کاری کنید اگر صداتون خوب نشده باشه نمیتونید درست توضیح بدین !

این دفعه که دیگه این صدا کمپلت در نمیاد ! بیتشر لب میزنم تا حرف بزنم , دیروز صدام یک چیزی تو مایه داریوش و اینا بود و آماده کنسرت ولی امروز دیگه دریغ از همون 2 زار - ریال - صدا ! درنمیاد که نمیاد !

چند روز هم گیاه درمانی و اینا کردم ولی خوب نمیشه که نمیشه !

هوا هم بشدت سرده و اصلا بیرون نمیشه رفت ! سرفه های شدید هم سردرد و اینا آورده ! یک کمی استراحت کنم فعلا ;)

دوست نامردم زنگ زده و میگه امیدوارم زنده بمونی حیف که نمیتونستم فحش بدم بهش :دی خلاصه که مواظب حنجره های طلایی اتون باشید که واقعا نعمت حرف زدن از بزرگترین نعمت هاست !

پی نوشت: یکی از دوستام را دارم باهاش حرف میزنم صدام درنمیاد , میگه یواشکی بابات دوباره تلفن زدی :))

اشتباه کردم: من نمی تونم تموم اقیانوس را شنا کنم !

من الان اعتراف میکنم یکی از اشتباهات بزرگم انتخاب کاری بوده که دو سال پیش انجام دادم , واقعا اشتباه کردم , بزرگترین اشتباه عمرم بوده نمیدونم درست میشه یا نه ولی خیلی سخت شده بازی اش , فکرم را فلج کرده , اشتباه کردم !

یک روزی دوستی بهم گفت اگر تا مچ پات رفت توی آب که غرق نمیشی , باید شنا هم بلد بود ولی من نمیتونم تموم چند هزار کیلومتر اقیانوس را شنا کنم , خیلی مسافته طولانی من توی همون یک کیلومتر اول میمونم ! هرچی رفتم جلوتر و عمیق تر شد و من نمیتونم تموم این اقیانوس را شنا کنم !

دیگه داره به اینجام میرسه ها

الان چیزهایی فهمیدم که اگر بخوام در موردش حرف بزنم خیلی ها رفتنی میشن !
نمیدونم ولی فکر کنم اشتباه باشه دارم همینجوری خراب میشم تا خیلی ها کار و موقعیت اشون را از دست ندن , صبر هم حدی داره و دیگه داره صبرم لبریز میشه , دارم میسوزم تا دیگران نسوزند , دارم همه چیز را میریزم توی خودم تا برای دیگران مشکلی پیش نیاد .

من اگر حرف بزنم خیلی گرون تموم میشه ها اینقدر فشار نیارید !

از یک دوست ناراحتم و نمیتونم بهش بگم .

این شعر هم با کمی تغییر میگم:
چون پرده برافتد , تو نمانی ولیکن من میمانم !

فعلا در سفرم و سرماخوردگی شدید هم دارم و اونقدر الان ذهنم مشغوله که همش دارم با خودم کلنجار میرم تا فکرمو از این موضوع خالی کنم !

در مقابل خیلی از سختی ها و حرف ها فقط و فقط یک لبخند میزنم و هیچ چیزی نمیگم :)

خانه ام را گم کرده ام ...

این روزها سفرهای زیادی دارم , روزهای زیادی را در سفر بوده ام , سفر کاری و سفرهای گاها شخصی , خیلی دلم واسه خونه و تختم تنگ شده , همیشه یک جای خونه را دوست دارم , اون هم تخت خودم که خیلی گرمه و دوست دارم بخوابم و توش فرو برم اما این روزها خانه ام را گم کردم , نمیدونم خونه ام کجاست نمیدونم دیگه کدوم تخت اون تختی که من از گرماش لذت ببرم و خواب راحتی داشته باشم ...

اون موقع ها تا با خانواده میرفتیم سفر وقتی برمیگشتیم بابام میگفت "آخیش قربون خونه خود آدم , هیچ جا خونه خود آدم نمیشه" این روزها نمیدونم به کجا میرسم این حرف را بزنم !

این روزها فقط منتظر یک خواب راحتم بعد از یک گردش عصرگاهی با دوستان ولی فکر نمیکنم تا سالها به این برسم , دیگه داره کار سخت و طاقت فرسا میشه , سفرهای زیادی هم که دارم مزید بر علت خستگی من شده .



خلاصه که دلم واسه خونه خیلی تنگ شده :)

خودروی ایرانی مینیاتور و طراحی صنعتی ضعیف ایرانی

امروز از خودروی کاملا ایرانی سایپا با نام مینیاتور پرده برداری شد .

قبل از اینکه این مطلب را بنویسم یک داستانی را تعریف کنم مربوط به سال 1380 در دو سالانه گرافیک ایران , قباد شیوا که بدون شک در کنار مرحوم مرتضی ممیز بزرگ مرد گرافیک این بشمار میره در افتتاحیه دو سالانه گرافیک ایران گفت "با ورود نرم افزارهای گرافیکی مانند فتوشاپ فحشای تصویری در ایران در حال گسترش است , کسانی که کوچکترین علم و آگاهی از گرافیک ندارند به خودشون اجازه میدن طراحی کنند" این حرف را اون روز نفمیدم یعنی چی اما به مرور که گذشت فهمیدم !

قبل از نوشتن مطلب هم بگم این صرفا نظر شخصی منه و با اطلاعات خیلی کمی که طراحی صنعتی دارم !



جسته و گریخته بخش هایی از ماشین جدید سایپا با نام مینیاتور را دیده بودم , اولین نکته اسم ماشین که اصلا هیچ شباهتی به مینیاتور های مشهور ایرانی اثر استادانی نظیر فرشچیان نداره , ماشینی کاملا ضمخت و بد قیافه !

دومین نکته که طراحان ماشین بهش توجه میکنند اخلاق ماشین هست , شاید لغت جالبی نباشه ولی اگر شما به ماشین ها دقت کنید می بینید یک ماشین جدی , یک ماشین اخمو , یک ماشین خندان , یک ماشین دو نقطه دی خودمون و ... و با توجه به روحیان مردمان کشور ساخته میشه , مثلا پژو فرانسه شاید اگر شما یک فرانسوی را با یک پژو مقایسه کنید یکسان هستند و یا یک آلمانی را ماشین هایی نظیر بنز و بی ام دبلیو یکسان هستند چیزی که متاسفانه اصلا در ماشین ایرانی ال 90 و مینیاتور مشاهده نمیشه و ماشین مثل یک آدم عقب افتاده میمونه !

در مورد طراحی صنعتی خودروی مینیاتور سایپا هم عدم هارمونی بین طراحی جلو و عقب ماشین , شکستگی زیاد بین شیشه جلو و کاپوت ماشین , ضعف آئرودینامیکی ماشین در شکستگی های روی کاپوت ( در سرعت بالا فشار از جلو سرعت ماشین را میگیره و بادهای مقابل بدرستی شکسته نمیشه و باعث مصرف بالای بنزین جهت شتاب بیشتر و کم شدن سرعت میشه ) که اگر در ماشین های جدید یا حتی پراید که الان ساده ترین ماشین ایران هست میبینید اصلا کاپوت این فرم را نداره ! , طراحی ضعیف قسمت عقب ماشین و تیز شدگی نابجای روی صندوق عقب ماشین , طراحی ضعیف چراغ های جلوی ماشین ( که بیشتر کپی بوده ) را میشه از مهمترین ضعف های طراحی صنعتی ماشین های ایرانی دونست !

این خودرو را میشه نمونه بارز هدر دادن سرمایه و مدیریت ایرانی دونست که با یک طراحی خیلی ضعیف شاید خیلی از مزیت های این ماشین را زیر سوال بردند !

واقعا من به شخصه شک کردم که کسانی که این خودرو را طراحی کردند اصلا درسی در زمینه طراحی صنعتی خونده باشند و یا حتی ماشینی دیده باشند !
طراحی اصلی ماشین و چراغ ها و ... به نظر کپی آماتوری از مدلی است که درست پیاده نشده ! متاسفانه تا ماشینی نباشه که اونو چکش کاری کنیم و نافرم اش کنیم خودمون در زمینه طراحی کاری نمیکنیم و اوج طراحی ها طراحی یخچال و لباسشویی خلاصه میشه !

ماشین هایی مثل 206 و پراید را داریم اونقدر چکش کاری میکنیم و با نامهای دیگه عرضه میکنیم که دیگه واقعا داریم خیانت میکنیم به طراحان اصلی اش !

به قول یک دوستی که توی وبلاگ اش نوشته بود و الان خاطرم نیست , گاهی آدم شک میکنه که طراحان و سازندگان بناهایی مثل مسجد شیخ لطف الله ایرانی بودن !

فقط طراحی این ماشین باعث تاسف بیشتر من شد که حتی مثل چینی ها که به خاطر کپی کاری مسخره اشون میکنند هم نمیتونیم طرح خوبی را ارائه کنیم !

هنوز خیلی ایران جا داره تا در طراحی صنعتی به جایی برسه و شاید هم کار مثل خیلی کارها درست کاردان اش نیست !

تصاویری از رونمایی مینیاتور

کارگردان تلویزیونی

امروز توی بازی استقلال - داماش یکی از بزرگترین ضعف های تلویزیونی ایران خودش را بار دیگه نشون داد , کارگردان های ضعیف مسابقات فوتبال نشون دادن که بیشتر به درد مراسم های عروسی میخورند , البته به درد مراسم عروسی هم نمیخورند چون فکر کنم با ادیت آماتوری خودشون شب غمناک را از مراسم به تصویر بکشند !

عدم درک صحیح از صحنه های حساس , عدم توانایی در استفاده از ابزارها و نرم افزارها و دوربین ها نشانه ی ضعف مفرط صدا و سیمای ایران در پخش مسابقات تلویزیونی داره !

متاسفانه به همین دلیل استفاده نادرست از منابع و بازی با اعصاب مردم و بینندگان همه چیز در کشور ها داره نابود میشه !

خدا امتحانات خیلی داره سخت میشه

خدایا بعضی امتحانات داره خیلی سخت میشه و ما جواب اش را بلد نیستیم :(
خدایا خیلی سخت شده این امتحان های آخر , دیگه جوابش را نمیدونم , خیلی باید بگردم تا جوابش را پیدا کنم , اصلا نمیدونم هم چی باید جواب بدم , خدا کمک امون کن , امتحانات زندگی امون شده مثل امتحان دبیرستان ولی این دفعه اگر بیوفتیم خیلی گرون تموم میشه :(

خدایا یک غلطی کردیم نخوندیم , خدایا یک فرصتی دیگه بهمون بده , این سال جبران میکنم , قول میدم خوب درس زندگی را بخونم تا بتونم از پس امتحانات بربیام ولی الان نمیدونم دیگه , خدایا فقط کمک کن نیوفتیم این درس را , درس اش سنگین تا میام دوباره بخونم و امتحان بدم خیلی میگذره

خدایا همه جوونی ام میره بخوام این امتحان دوباره بدم , باید کلی دیگه بخونم :(

خدایا توی امتحانات که میگذاری کمک امون کن , خدا جون به همون بزرگی و خدایی که داری مخم هنگ کرده دیگه نمی کشه , خدایا هنوز تابستون زندگی نیومده که چند ماه استراحت کنیم , خدایا این امتحان کمکم کن , قول میدم امسال دیگه درس زندگی ام را درست بخونم :(

این روزها

صبح داشتم از خونه میرفتم بیرون , بابام یک نگام کرده و میگه این چه وضعشه , عین این کسل ها میری بیرون !

این روزها, روزهای سخت و پرکاری را میگذرونم بدون استراحت , بابام که میگه آخرش این کار کردن تو تیمارستانه !
واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم , گاهی فکر میکنم ول کنم و برم یک گوشه ولی نمیشه ! بازم میمونم و میجنگم ...

دارم همه چیز را از دست میدم , فشار کاری زیاد و تقریبا کار 24 ساعته من مشکلات زیادی را برام ایجاد کرده , کمر درد و ناراحتی قلبی و ... , سفرهای زیاد هم مزید بر علت شده تا مشکلات تشدید بشه !

مشکلات کوچکی بوجود میاد که حل کردن اش ذهن آرومی میخواد و من این ذهن و فکر من هم اونقدر مشغوله که نگو که اصلا نیمتونم جمع اش کنم , گاهی بعضی ها فکر میکنند خونسرد هستم و بی خیال ولی واقعا اینجوری نیست کار زیاده - نمونه اش همین الان که داشتم اشتباهی این پست را توی اون یکی وبلاگ می نوشتم - و مثلا یک مشکلی روی یک سرور پیش میاد چند روز آدم را مشغول میکنه , یک مشکلی توی برنامه نویسی بوجود میاد و بین کارها چندین روز را میگیره , اینجوری میشه که عقب میوفتی ! الان فکر کنم 2 هفته ای عقب افتادم , با سختی زیاد تونستم فکرم را جمع کنم و واسه چند هفته پیش یک پرزنتیشن آماده کنم !

دوست نداشتم اینجا باز ناله کنم و از مشکلات بگم اما امون ام را بریده کارها ...
گاهی آرزو میکنم کاش مثل یک دانشجوی ساده یا یک سرباز ساده بودم , این حسرت انسان که همیشه آرزو میکنم جای دیگه ای باشه ولی نمیشه !

امیدواروم این چند روز هم بگذره و دیگه همه چیز تموم بشه , دلم واسه خیلی روزها لک زده

بازی دخترها و پسرها همین است !

بازی دخترها و پسرا ها همین است , اولش که شروع میشه دو طرف فکر میکنند یک چیزی کم دارند که با هم دوست شدن , دو طرف اول دوستی خیلی با خودشون فکر می کنند که واسه یک کمبودی این رابطه را شروع کردن , اما چند ماهی - اگر خیلی دوستی از روی هوا و هوس باشد - که گذشت و یا شاید چند سالی - اگر خیلی عاشقانه باشد - می بینند که نه این دوستی انگار اون چیزی نیست که دنبالش بودن , انگار همه ی اون چیزایی که میخواستند توی این دوستی نیست , میگن تموم و تموم میشه !

میرن دنبال کار خودشون دخترها و پسرها که شاید دوست بهتری پیدا کنند ولی این چرخه همش ادامه داره و هیچ وقت تموم نمیشه و هیچ وقت اون کسی که دنبالش هستند اصلا انگار هنوز زائیده نشده !

آره دوستی دخترها و پسرها همین است و پایانی ندارد ! افسوس که ما هیچ وقت واسه اون چیزی که داریم تلاش نمیکنیم !

دوستی دخترها و پسرها یک پازل که باید دو نفری تکمیل اش کنند , دوستی عادت نیست که کسی بخواد بهش عادت کنه یا از سر خودش بندازه , دوستی اعتیاد نیست که کسی بخواد ترک کنه , دوستی پازلی که با دوستی دو نفر تکمیل میشه و هیچ وقت برش و طرح تموم پازل ها یکسان نیست که فکر کنی و فکر کنیم اگر به این قطعه نمیخوره باید بریم توی پازل دیگه و توی طرح دیگه جا بشیم و جا بشه !