اینجا مهدکودک من نیست

یک ساعتی از تعطیل شدن مهدکودک میگذره و من روی یک صندلی کنار مستخدم مهدکودک نشستم تا بابا باید دنبالم و بریم خونه، با تکرار دیر رسیدن بابا به مهدکودک توی خونه تصمیم میگیرند تا برای من سرویس مهدکودک بگیرند، از اونجایی که بابا همیشه ما را میرسونده با وسواس زیادی یک سرویس مهدکودک پیدا میکنند.
راننده سرویس یکی از همکاران پدربزرگم هست که در دوران بازنشستگی راننده سرویس یک مهدکودک هست، باهاش صحبت میکنند که پرهام مهدکودک دیگه‌ای هست و قرار میشه وقتی آقای مستقیمی بچه های مهدکودک نوید را میرسونه بعدش من را به مهدکودک ارمغان برسونه.

صبح پاییز ۱۳۶۷ راننده سرویس میاد دنبالم تا اولین روزی باشه که من را به مهدکودک میرسونه.
رسیدیم مهدکودک اولی همه پیاده شدند و من پیاده نشدم، آقای مستقیمی گفت اینجا پیاده شو، من یادم هست چند بار گفتم اینجا مهدکودک من نیست من مهدکودک ارمغان میرم، آقای مستقیمی اصرار میکرد اینجا مهدکودک تو هست، وقتی دیدم اصرار من فایده‌ای نداره پیاده شدم و رفتم داخل مهدکودک، با اینکه ۵-۶ سالم بود و ۲۵ سالی هم از اون روز میگذره ولی تموم اون روز را با جزئیات یادم هست.
دقیقا یادم هست که رفتم وسط یک اتاق بزرگی که ورودی مهدکودک هم بود ایستادم و نمیدونستم چیکار کنم، یک خانمی که مدیر مهدکودک بود اومد و بهش گفتم اینجا مهدکودک من نیست ولی راننده گفت من اینجا باید پیاده بشم.
راننده سرویس رفته بود و من هم ناچارا مشغول بازی با بچه های دیگه شدم.

حالا تا اینجا داشته باشید.
در همین زمان که من مشغول بازی کردن در مهدکودک نوید هستم مامانم چون اولین روزی بود که من را با سرویس فرستاده بود زنگ میزنه مهدکودک ارمغان که ببینه من رسیدم یا نه که مدیر مهدکودک میگه نه پرهام امروز نیومد مهدکودک !
مامان به بابا زنگ میزنه که پرهام نرفته مهدکودک و بریم ببینیم کجا رفته، خلاصه زنگ میزنند به پدربزرگم که شماره تلفن آقای مستقیمی چند هست که گویا تلفن نداشته و میرن آدرس خونه راننده سرویس را توی یکی از محله های قدیمی پیدا میکنند.
از آقای مستقیمی میپرسن که پرهام امروز مهدکودک نرسیده و پرهام را کجا رسوندید ؟
آقای مستقیمی هم میگه مهدکودک نوید !
بابا و مامان میگن پرهام یک مهدکودک دیگه بود.

با راننده سرویس میان دم مهدکودک نوید و سراغ من را میگیرند، مدیر مهدکودک میگه امروز دیدیم یک بچه اضافی اومده و میگفت هم مهدکودک من نیست ولی دیگه با بچه ها بازی کرد.
بابا و مامان میان دنبالم و من میرم خونه.
و از اون روز اصرار من که دیگه مهدکودک ارمغان نمیرم و میخوام برم مهدکودک نوید و بابا میره پرونده و مدارک من را از مهدکودک ارمغان میگیره و توی مهدکودک نوید ثبت نام میکنه.
با یک اشتباه راننده سرویس مهدکودک من هم کلا عوض شد.

همیشه دلم واسه مهدکودک ارمغان و مربی - خاله - اون مهدکودک تنگ میشه ولی مهدکودک نوید و خاله آذر را بیشتر دوست داشتم.