مسافران نوروزي در اصفهان

رانندگي اصفهاني ها همين جوري افتضاح هست ، از لاين 3 به 1 يا بلعكس ، پارك چوبله ( دو برابر دوبله ) ، بدون راهنما پيچيدن و غيره ، توي تعطيلات نوروز هم مسافران اومدند و البته قدموشن به روي چشم ولي گل بود و به سبزه نيز آراسته شد !

آدرس بلد نيستند ييهو مي پيچند و يك حالي به حول خيابون ها ميدن !

دستان

خداوند پاداش به دستاني كه به ديگران كمك كند پاداش بيشتري ميدهد تا به دستاني كه دانه هاي تسبيح را مي گرداند !

مصاحبه صندلي داغ 7 فروردين 86 بادكتر مرتضوي كياسري

باز هم يك اشتباه مضحك ...


به پست الكترونيك شبكه سه كه الان چندين روز زير نويس ميكنه توجه كنيد !
sima3.irib.ir

نمي دونم واقعا كسي كار نظارت روي اين شبكه ها و زير نويسهاي پر از غلط ميكنه ؟ از لحاظ گرافيكي كه زير صفر ، از لحاظ اطلاعات در حوزه اي تي هم باز هم زير صفر ، تا كي مي خواد اين اشتباهات مضحك ادامه داشته باشه خدا ميدونه !

اين شركت سروش رسانه كه ادعاش به عرش ميرسه و مي خواست پرتال 20 ميليون دلاري راه اندازي كنه اونجا هم مي خواست همينطور پرتال راه اندازي كنه ؟! اشتباه پشت اشتباه !

پي نوشت: عكس هم مال مسابقه مردان آهنين ، عكس خانم نيست !

حصار دفاعي در اطراف اصفهان !


چند روزي كه اطراف اصفهان ، توي جاده اصفهان - شيراز حدفاصل شهرضا تا مباركه تعداد زيادي تيربار هوايي مستقر شده و به نظر مياد آماده دفاع از اصفهان باشه ، تقريبا يك هفته اي هست كه اين تيربارها به تعداد زياد اطراف اصفهان و رو به جنوب مستقر شده !

اميدوارم جنگ نشه ولي بايد آماده بود براي جنگ احتمالي ، يك عكس با موبايل و در حال عبور گرفتم ، گرچه زياد واضح نيست
اميدوارم جنگ نشه ، چون اينبار اصفهان مركز حمله و جنگ خواهد بود !

نوروز مبارك



زندگی با خوب و بد طی میشود
صبح فروردین شب دی میشود
لحظه ها را مگذران بی اعتبار
لحظه گردد ماه و سالی بیشمار
چشم خود بر هم زنید
میرسد از ره بهار

طرح: رسول كمالي

خوب و بد

توي تاكسي سوار شدم ، راننده بچه اش را هم سر راه سوار كرده بود و من هم عفب سوار شدم ، انگار دوم دبستان بود ، بهش يك كارت پليس هميار داده بودند ، با اون لحجه بچه گانش داشت نوشته هاي پشت كارت را با كلي غلط و غولوط خوندن ميخوند و باباش هم بهش ميگفت چي درسته و چي غلطه ، گرچه تو اصفهان ماشاالله رانندگي يخ ! يعني بذار و برو ، داشت اينا را ميگفت و باباش ازش پرسيد كه به كيا كارت دادند ؟!
بچه گفت : بابا به همه دادند ، حتي به بچه بدها !
باباش گفت : بچه بدها چرا ؟ مگه كي بد بود ؟
بچه گفت : همينايي كه اذيت مي كنند ديگه !
بابا گفت اونا چيكار كردند كه بهشون كارت دادند ؟
بچه گفت : بچه بدا هم دست به سينه نشسته بودند !

بچه هنوز خوب و بد را نديده كه بدونه خوب كيه و بد كيه ! مي خواستم بگن بذار بزرگ بشي اون موقع مي فهمي خوب كيه و چيه و بد كيه و چيه ؟!

خوباني در لباس بدان و بداني در لباس خوبان !

يادش به خير علي كوچولو

اينو گوش كنين تا كلي يا قديم بيافتيد
علي كوچولو
كامنتهاي اين پست را هم بخونين توي بالاترين
اون زمان ، اون زمان كه ميگن منظورم سنه 20 و ايناست ! 2 تا كانال بيشتر نبود و اونم تا 2 برنامه نداشت ، كانال 1 از 12 تا 2 برنامه عربي داشت و بعد برنامه شروع ميشد ، ساعت 4 و اينا اخبار استان بود ، بعد برنامه كودك ، باق باق پيريچه و اينا ديگه !
بعدش هم 11-12 هم ديگه برفك بود تا فرداش ، من يك چيزي ميگم شما يك چيزي مي شنفنين ، مقل حالا نبود كه اينقدر رنگاوارنگ باشد تيليويزيونا و ماهواره باشه !

خلاصه كه يادش بخير چه زود گذشت بچگي ها ، چند شب پيش خواب ميديدم بچه شده بودم ، از مدرسه بدم ميومد ولي دوست دارم برگردم ، افسوس كه گذشته ها گذشته و خاطراتش باقي مونده ، عيد هم ديگه مثل اون موقع ها نيست !

وقتي ...

توي يك اداره ي دولتي توي ليست حضور و غياب ماهانه 2 تا فيلد داره : تاخير در ورود ، تعجيل در خروج !

استقلال ، سايپا ، مرفاوي و دائي

استقلال ديروز از ملوان با گل هاي سياوش و پيروز برد و به 3 امتيازي سايپا رسيد ، انشاالله كه جمعه هم راآهن را مي برند و انشاالله در صدر ...
ولي پيش بيني من واسه نزول سايپا درست از آب دراومد و سايپا داره ميره پائين تر ، گرچه پيش بيني دنيزلي هم درست از آب درنيومد ، دنيزلي قبل از يكي از بازي هاي 4-5 هفته پيش روي تخته تموم تيم را كشيده بود و گفته بود اينا را ميگيريم و ميريم توي صدر ! اما افسوس ، حتي دنيزلي اگه مربي استقلال هم بود از مرفاوي كه بي تجربه اس نتيجه به مراتب بدتري ميگرفت !

اينجاست كه فرق مربي ايراني و خارجي مشخص ميشه ! چرا از مرفاوي چنين حمايت نميشه ؟! چرا از استيلي جوان حمايت نميشه ؟! بعضي ها دارند نون اسم اشون را مي خورند !

اينقدر زياد شده ...

اينقدر زياد شده آدم دغل باز و دروغگو و نامرد كه اگه يكي هم بهمون راستشو بگه و يا كمكمون كنه باورمون نميشه ، فكر ميكنيم ميخواد يك جوري ديگه اي وارد بشه !

دوستاني در دنيا

لندن ، پاريس ، كيف ، كوالالامپور ، سيدني ، بوستون ، لس آنجلس ، كارديف ، ونكوور ، ماساچوست ، تگزاس ، تورنتو ، كلن ، دبي ، آمستردام ، استكهلم ، ملبورن

ولي من هنوز كار نيمه تموم اينجا خيلي دارم !

هان ؟ چي ميدوني ؟ بگو تا منم بگم !

هان چي مي دوني آخه ؟ چي مي دونين از من ؟! بگو تا ن هزار برابرش را بذارم كف دستت ! بگو د آخه ، ده لامصب بگو !
لا مذهب بگو
بگو تا من بگم
بگو تا بهت ثابت كنم تموم فكرات اشتباه
كاش به خودم مي گفتي
كاش به خودم ميگفتي يكبار تا همه چيز را بهت بگم
حيف نگفتي
اما اگه ميگفتي يك روز مي شستم همه چيز را واست ميگفتم

رسالت يك خبرگزاري آموزشي چيه ؟

اين مطلب براي اين نوشتم كه يكي اعتراض كرد كه چرا منفي ميدم ، براي شروع كافيه توي سايت بالاترين به دنبال 2 تگ دانش آموز و تعرض بگردين ، واقعا آيا اين اخبار بايد توي سايت آموزشي باشه ؟

واقعا آيا اينقدر اوضاع آموزشي دنيا خرابه ؟


نتايج زير براي تگ دانش آموز

نتايج زير براي تگ تعرض

همه چيز را پول ميشه خريد ؟

اين عربها با اين پولهاي نفتي بدجوري با پول دنيا را مي خرند
2 تا عنوان زير را توجه كنيد

«لوور» در دبي شعبه مي‌زند
خبرگزاري فارس: مقامات دولت فرانسه، براي اولين‌بار شعبه‌اي از موزه «لوور» پاريس را در دبي تاسيس مي‌كنند.


در سال ۲۰۰۶ میلادی شرکت هواپیمایی امارات با پرداخت ۳۹۰ میلیون پوند به باشگاه فوتبال آرسنال، وارد قراردادی شد که به موجب آن نام استادیوم جدید آرسنال به مدت یازده سال (از سال ۲۰۰۶) به نام "امارات" نامگذاری شود.

گفتگوي يك راننده و يك مسافر !

چند روز پيش توي اصفهان سوار تاكسي شدم گفتگوي زير بين راننده و يك مسافر رد و بدل شد !

پشت چراغ قرمز يك سمند توقف كرد ...
( بعضي جاهاشو پيشاپيش عذر خواهي ميكنم ، ادبيات عامه مردمه ! )
- راننده تاكسي : عجب چيزي هست تو اين ماشين بغلي !
- مسافر : كو ؟ صبر كن ببينم ! ( يك چشم چروني مختصر فرمودند ) آره خوشگله ها ! ( 2 تا پسر و دختر توي ماشين بودند )

- راننده تاكسي : ماشين اش هم مثل خودش خوشگله !
- مسافر : چه ماشيني ؟ جديده ها انگار !

- راننده تاكسي : نه بابا سمند !
- مسافر : آره ! ولي خوب چيزي كه خوشگله را بايد گفت خوشگله ! ( رو به من ) درست نميگم آقا ؟
( من چيزي نگفتم )

- مسافر : بايد خوشگلا را ببيني تا بدوني زشت و خوشگل كدومه !
- راننده تاكسي : بله !
- مسافر : ( رو به راننده ) شما بچه كجايي ؟

- راننده تاكسي : درچه ... ( يك جايي نزديك اصفهان )
- مسافر : كجاي درچه ؟

- راننده تاكسي : محله فلان
- مسافر : خوبه !

- راننده تاكسي : ميدوني كجاست ؟
- مسافر : نه !

- راننده تاكسي : پس چرا مي پرسي ؟
- مسافر : همين جوري ، من فقط مي رم توي باغ ها اون طرف نمي شناسنم محله ها را !
- مسافر : مهدي فلاني را ميشناسي ؟

- راننده تاكسي : نه ! كيه ؟ كجاست ؟ چيكارست ؟
- مسافر : شغلش ساقي !!!! ( چه شغل شريفي ! )

- راننده تاكسي : اونجا زياده از اينا ، اسم ديگه نداره ؟
- مسافر : چرا بهش ... هم ميگن !

- راننده تاكسي : آهان فهميدم كيو ميگي !
- مسافر : كيو ميگم ؟ چند سالشه ؟ قيافش چه جوري ؟

- راننده تاكسي : 26-27 سالشه ، يك خاور داره و خونشون توي كوچه روبروي ماست !
- مسافر : نه اون كه من ميگم 22 سالشه ، يك موتور هوندا داره ، قدش متوسط ، هيكل اش هم اندازه اين خانومه ( اشاره به يك خانوم توي خيابان ، راننده تاكسي هم انگار نه انگار كه وسط چهار راه ، برگشته نگاه ميكنه ! )

- راننده تاكسي : تو كي ديديش ؟
- مسافر : 4 سال پيش ! ( توي 4 سال چون نديده طرف را نه طرف بزرگ شده و نه هيچي ! )

- راننده تاكسي : مي دونم كيو ميگي اونجا همه ساقي اند ! يكي 15 تا ماشين داره باهاش ترياك مياره !
- مسافر : آره ، اين كه من ميگم يك موتور هوندا داره ، همش پشت يك منتقل ( رو به من ) منقل خالي نه ها ! روش آتيش داره مياره ! يك موتور هوندا كه نگو ، فقط هندل داره كه روش اش كني و بري باش ، هيچي نداره ديگه اين موتور ، اصلا دلت نمي خواد نگاهش كني !

و من از تاكسي پياده شدم ...

گاهي اوقات نمي فهميم دليل بعضي كارها چيه !

خانمها هر كاري كنند خيلي مواقع از تصميم مردها توي شوك هستند و نمي فهمند چرا چنين تصميمي گرفته ميشه !
شايد يك روزي بفهمند ولي موقعي مي قهمند كه دير شده !
خانمها شايد تنها 4-5 درصد بار زندگي روي دوششون باشه و ندونند يك مرد و بار يك زندگي چه چيزهايي درگيره ، فقط خانمها اينطور نيستند گاهي مردها هم نمي تونند همديگه را درك كنند كه چرا چنين اتفاقاتي ميوفته .

همه ي اينا را گفتم چون آقاي رحيمي مديرمون رفت ، 2-3 سال پيش هم توي وبلاگم نوشتم ، 1 سال و نيم پيش هم توي وبلاگم نوشتم كه چقدر اقاي رحيمي و حاج آقا احسان بهم كمك كردند توي كارم و تموم اين موقيت فعلي من واسه زحمتها و اعتماد آقاي رحيمي و حاج آقا احسان توي 18 سالگي به من بوده و شايد لطف و كمك اين دو نفر را هيچ گاه نتونم جبران كنم .

تموم كار من از همون موقعيت ها شروع شد ، آغاز طراحي وب ، المپياد ، آموزش الكترونيك و ... همه اش از همون زمان آغاز شد .
من اصفهان نبودم و امروز آقاي رحيمي خداحافظي كرد و رفت و شايد تا سالهاي سال دليل اينكار را ندونيم ، دليل اون چيزايي نيست كه فكر ميكنيد و فكر مي كنند ولي الان فقط وظيفه ما سنگين تر از قبل شده واسه كارهاي مركز و راه اندازي پرتال ، گرچه امروز هم سر به سر بچه ها گذاشتم و از دستم عصباني هستند !

و همين جا از تموم زحمات چندين ساله آقاي رحيمي همين جا تشكر ميكنم ، حتي تشكر هم نمي دونم چه جوري تشكر كنم ...
اميدوارم هر جا كه هست و ميره موفق باشه ...

وقتي با احمق ها زندگي ميكنيم

وقتي يك سري آدم احمق سر كار باشند نتيجه اش اين ميشه كه ساعت 10 صبح ترافيك به طول 10 كيلومتر توي اتوبان كرج ايجاد بشه و شما 3 ساعت از كرج برين سمت تهران !

علت ؟!
عشق شون كشيده كه ساعت 10 صبح يك قسمتهايي از جاده را آسفالت كنند و لگه گيري كنند !

هر چي فحش داشتم نثار جد آباد اون الاغي كردم كه حالا داره اتولان را بدون اطلاع قبلي آسفالت ميكنه !

پي نوشت: ببخشيد گاهي بد و بيراه مي نويسم ، چون به اينجام رسيده ، ميبيني به اينجام !

اينو خوب اومدي ...

من کشورم را دوست دارم چرا که ایران کشوری است که اگر راهش را یاد بگیری بسیار خوب می توان ثروتمند شد و آنهایی که برای کسب درآمد به خارج از کشور می روند عقلشان کم است.

شهرام جزایری

مثل من

به من چیزی بگو شاید هنوزم فرصتی باشه
هنوزم بین ما شاید یه حس تازه پیدا شه

یه راهی رو به من وا کن تو این بیراه بن بست
یه کاری کن برای ما اگه مایی هنوزم هست

به من چیزی بگو از عشق از این حالی که من دارم
من از احساس شک کردن به احساس تو بیزارم

تو هم شاید شبیه من تو این برزخ گرفتاری
تو هم شاید نمی دونی چه احساسی به من داری

گریزی جز شکستن نیست منم مثل تو می دونم
نگو باید برید از عشق نه می تونی نه می تونم

بهروز صفاريان - زمستان 85

مثل من

من و انتقال تجربيات سربازي !


امين داشت 2 ماه پيش مي رفت سربازي ، قبل از رفتنش تجربيات ارزشمندم را كه توي دوران جنگ به دست آورده بودم انتقال ميدادم , ميگفتم فلان كار را انجام بده ، اينا را ببر و خلاصه تموم چيزايي كه مي دونستم را بهش گفتم ، بهش گفتم امين اونجا كه ميري توي ميدان ها و ميدان تير و ... كه ميري اكثرا محيط كثيف و دستاتم كثيف هر جايي نميتوني ليوان داشته باشي و يا با دست آب بخوري يك سانديس بخر و ته اش را ببر و بذار توي جيبت كه همراهت باشه ...

2 ماهي گذشت و امين اومد و همديگه را ديديم ، امين گفت پرهام برو بابا تو هم با اين توصيه هات و تجربه هات !
گفتم : مگه چي شده ؟
گفت برو بابا ما رفتيم همون اول يك سانديس گرفتيم و همين كار را كه گفتي كرديم ، 2 روز كه گذشت همه چپ چپ نگاهمون مي كردند و با خودشون مي گفتند خوب شده اين بدبخت را يك دست لباسش دادند بيچاره نداشته ليوان بخره ! و بعدش هم ما توي اين چاي مي گرفتيم تا ميومديم بخوريم تموم دستم مي سوخت و روي زمين هم نمي شد بذاريش كه هي ولو مي شد !
( آخه من اصلا چايي نمي خورم ، فكر چايي را نكرده بودم ! )

نتيجه گيري اخلاقي:
تجربيات هركس بعضي مواقع فقط به درد خودش مي خوره !

پي نوشت: كلي گشتم تا يك عكس سانديس پيدا كردم !