دستهای خالی من ...

امروز یا بهتر بگم امشب من از جنگ خسته شدم , از مقاومت و تلاش خسته شدم
زمانی میرسه که توی جنگ حریف ات چیزی حالیش نیست دیگه

باید خوشحال باشم که نباختم فقط کم آوردم که نتونستم به حریفم حالی کنم که جنگ این نیست , راه و روش جنگ نیست !

یک روز یکی از بچه ها به یکی دیگه گفت تو که این همه کلاس جودو میره چه فایده ! کمربند سیاه داری اما تا میای 2 تا حرکت را اجرا کنی که حریف زده ناکارت کرده ! دوستم گفت اگه حریف هم بلد باشه چطور بجنگه من برنده اون میدون میشم اما اگه بلد نباشه خوب معلومه من جلوش کم میارم !

حالا حکایت من شده , جایی ایستادم که حریف اصول مبارزه را نمیدونه , شاید اون نمی خواد مبارزه کنه ولی اتفاقات جوری داره رقم می خوره که انگار مبارزه است !
واقعا هم مبارزه شده , مبارزه که ....
بهتره فعلا در مورد این مبارزه و جنگ حرفی نزنم !

ولی دیگه خسته شدم , امیدوارم اطرافیانم درک کنند و نگن فلانی نامرد بود ! به هر حال فعلا خسته ام با اتفاقات امروز عصر هم این خستگی به تنم مونده و راهی جز رفتن نیست , چون دیگه تحمل اش سخته و تموم اعتبارم را هم زیر سوال بردم , خیلی کار دارم , کارها و طرح های نیمه تمام , بهتره تا دیر نشده به اونا برسم

آرزوی یک خواب راحت به دلم مونده ...

پی نوشت: بازم می نویسم , پر از حرفم ...

راهی جز فرار نیست !

خدا نکنه کار یک عده ای بیوفته دست یک آدم ( البته آدم نیست از حیوونم احمق تره ) نفهم راهی جز فرار واسه آدم نمیمونه !

دلم میخواد فقط اون آشغال مفت خور را خفه اش کنم !

ما و اونا

اونا را اسمشونو يك كاميون ميكشه ولي كارشون توي خورجين دوچرخه هم نميذارند !
ما ماهي 150 تومن زوري ميدن بعد از يك ماه ، اونا چند ميلیون جرينگي گرفتند !
ما چون 150 تومن ميگيريم حرفمون ارزش نداره ولي اونا چون چندین ميليون گرفتند حتما كارشون بهتره !
ما را حقوقممون 27 هر ماه بعد از كلي تاخير ميدن ولي اونا چك روز و ميليوني ميگيرند !
ما موبايلمون 0913 ولي اونا موبايلشون 0912 !
ما را بايد داخلي بگيرند تا خودمون گوشي را برداريم ولي اونا بايد كد 021 تهرون را بگيرين !
اونا تهروني هستند و ما شهرستاني !
ما با سرويس اداره يا اتوبوس و يا تاكسي ميايم ولي اونا با هواپيما ميان و تاكسي فرودگاه !
ما باید ساعت 7 صبح بریم سرکار ولی اونا لنگ ظهر !
ما ناهار شايد بياريم ولي اونا بايد حتما ناهارشون از رستوران باشه !
ما با لهجه اصفهاني حرف ميزنيم ولي اونا تهروني !
اونا فلان شرکت هستند ولي ما ديپلم داريم يا نهايتا ليسانس !
ما 5 سال داريم كار ميكنيم و نون كارمونو مي خوريم ولي اونا نه كاري كردند و فقط نون اسموشون را مي خورن !

ولي ما كار ميكنيم و اونا كار نمي كنن !

پی نوشت: خیلی وقت بود این نوشته را میخواستم بفرستم ولی نمی شد ولی الآن وقتش بود !

دیوانه ها

دیوانه ها چقدر خوشحال هستند !
شادی اشون از اینه که هیچ از این دنیا نمی فهمند
هیچی نمی فهمند , نمی فهمند دورشون چی می گذره

کاش میشد برای لحظه ای هم که شده دیوونه باشم , ولی افسوس که نمیشه چون از فردا همه نشون میدن و میگن طرف همون دیوونه است که دیروز دیدیم !

الان هم یک جورایی دیوونه ام !

باد مارا خواهد برد ...

در شب كوچك من افسوس
باد با برگ درختان ميعادي دارد
در شب كوچك من دلهره ويرانيست
گوش كن
وزش ظلمت را ميشنوي؟
من غريبانه به اين خوشبختي مي نگرم
من به نوميدي خود معتادم
گوش كن
وزش ظلمت را ميشنوي ؟
در شب اكنون چيزي مي گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر اين بام كه هر لحظه در او بيم فرو ريختن است
ابرها همچون انبوه عزاداران
لحظه باريدن را گويي منتظرند
لحظه اي
و پس از آن هيچ .
پشت اين پنجره شب دارد مي لرزد
و زمين دارد
باز ميماند از چرخش
پشت اين پنجره يك نا معلوم
نگران من و توست
اي سراپايت سبز
دستهايت را چون خاطره اي سوزان در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسي گرم از هستي
به نوازش هاي لبهاي عاشق من بسپار
باد ما را خواهد برد
باد ما را خواهد برد

فروغ فرخزاد

آرامش در جزیره

الان میفهمم آرامش یعنی چی !
گرچه هنوز یک کمی مونده , چند تا کار قدیمی و کوچیک مونده

لطفا در بالاترین فله ای رای ندهید !

نمیدونم واقعا بعضی از کاربران بر چه اساسی توی بالاترین رای میدن به لینک ها , امروز داشتم پخش زنده را میدیدم با این صحنه عجیب روبرو شدم ! که کاربر MHRabbani به صورت مداوم در حال رای دادن به لینک های ارسالی به کاربران است !
یکی از مشکلات بزرگ بالاترین رای دادن های فله ای است !

کاربر بدون توجه به محتوای لینک و .. فقط برای جمع کردن اعتبار شروع به دادن رای های بیهوده مثبت به لبنکها می کند ! بگونه ای که بسیاری از لینکهای زرد بدون داشتن محتوای مناسب به رده های بالاتر آمده !

کاربر MHRabbani در حدود 10 دقیقه مداوم در حال رای دادن بود !
به گونه ای که انرژی روزانه کاربر -95270 شد !

لطفا هنگام رای دادن به محتوا توجه کنید , به خدا نه وامی داده میشه و نه اعتباری توی بانک ها برای شما بازمیشه که به دنبال جمع کردن اعتبار هستید ! نگران نباشید انرژی شما هم تمام شد هیچ مشکل تنفسی برای شما پیش نخواهد آمد !

در جزیره ...

من الان در جزیره ای هستم , هزاران کیلومتر دورتر از همه , تا نزدیکترین کشور و جزیره ی مسکونی دو هزار کیلومتر فاصله دارد . از دور جزیره ای تپه مانند و پر از درخت است , وسعت این جزیره زیاد نیست , در حدود 1000 کیلومتر , جمعیت خیلی کم است , مردمانی از فرهنگ های مختلف , زبان کسی را اینجا نمی فهمی , مردم با لبخند با هم برخورد می کنند ....

من در ساحل غربی هستم , ساحل غربی جزیره بر عکس قسمت شرقی موجهای بلندی دارد که گاهی تا 2 متر می رسد و آرامش بی نظیر دریا را به هم میریزد , ساحل غربی از صخره های بلندی درست شده , صخره هایی که آمد و شد از آن بسیار دشوار است .

این جزیره آرامترین جای دنیاست , جزیره ای با همراه با یک دوست , صبح ها ساعت 6 از خواب بلند می شوم , با دوچرخه به سمت ساحل ماسه ای شمال جزیره میروم , به خانه باز میگردم و صبحانه را در آرامش می خورم , مدت ها بود اینگونه صبحانه نخورده بودم , اینجا کار زیادی وجود ندارد , همه برای آرامش آمده اند , ساکنان ثابت کمی دارد ولی من شهروند دائمی این جزیره شده ام و بقیه ی ساکنان را می شناسم , به محل کارم میروم , در مرکز جزیره که محلی پر هیاهو است , چند ساعتی در هیاهوی جزیره ام و کارم را با فراغ بال انجام میدم , به ده ها طرح نیمه تمام خودم فکر میکنم و رسیدگی میکنم , به خانه میروم و ناهاری سبک , سعی میکنم از دوچرخه استفاده کنم , دوچرخه اینجا وسیله ای متداول است , همیشه هوا تمیز است , به راحتی اکسیژن خالص تنفس می کنم .

ناهار را می خورم , ناهاری به دلچسب در کنار دوستم , بهترین دوست دنیاست , دوستی که در سختی ها مرا تنها نگذاشت حالا آرامشم را با او قسمت میکنم , یک خواب آرام تا عصر , عصر فرصتی است برای دیدن غروب , غروب زیبایی دارد , انگار در کنار خورشید ایستاده ام , خورشید 20-30 برابر خورشید است که 20 سال در شهر دیده ام , می ایستم تا خورشید دیگر نباشد .
آرام در کنار ساحل نشسته ام , نسیم خنکی می وزد و نوشیدنی گرم مرا سرد میکند , بلند می شوم و به خانه بر میگردم , اینقدر خانه آرام است که باورم نمیشود ....

برمی خیزم و به رستورانی که غذاهای دریایی دارد می روم , موسیقی آرامی که خاص منطقه است آرامش را دو چندان میکند , غذا را میخوریم و قدم زنان به سوی خانه میرویم , نوبت خواب است , همراه با صدای موج دریا خوابم می برد ...

تا فردا صبح ...

یک روزی

یک روزی همشو همین جا می نویسم
همش را می نویسم تا خالی بشم
خیلی چیزا هست که باید بگم

سالها پیش ...

سالها پیش که کودک بودم
سر هر کوچه کسی بود
که چینی ها را بند میزد با عشق

و من آنروز به خود میگفتم آخر این هم شد کار
ولی امروز که دیگر خبری از او نیست
نقش یک دل که به روی چینی است
ترکی دارد و من
دربه در , کوه به کوه در پی بندزنی میگردم ...

سرباز کوچولو

شهراد , داداش کوچیک منم رفت امروز سربازی
زمانی که خودم رفتم آرزو کردم هیچ وقت شهراد نره سربازی , به خاطر سختی که داشت اما میدونم که آخرش باید رفت , این یک جزء از مسیر پر پیچ و خم هر پسر ایرانی هست و دیر یا زود باید رفت سربازی .

نمیدونم چی بنویسم واسه داداشم
میدونم خیلی دلم واسش تنگه

...

نميدونم چرا گاهي كارا اينجوري ميشه
ديگه درمونده شدم
ديگه توان ندارم ادامه بدم

دعا كنين مشكلم حل بشه
روزهاي خيلي سختي دارم

دعاها

این روزها و شب ها که میرسه خیلی ها در حال دعا هستند , اما خیلی ها فکرشون جای دیگه است , واسه همین این دعاها هیج فایده ای نداره !

خیلی ها همون قرآنی که توی این ماه ختم می کنند اگه ازشون بپرسی معنی فلان آیه و فلان سوره چیه حتی یک کلمه هم نمی تونند حرف بزنند !

واسه کی داریم دعا میکنیم ؟
واسه خدا یا بنده خدا ؟