شما

شما كه نگران يكي ميشين تا يك داستان مي نويسه ها ، هر دفعه حالش را بپرسين ، اگه دوست كسي هستين ديگه هفته اي يك بار حالش را بپرسين ، آقاجون بلكه يكي بميره دور از جون همه ، چهلمش مي خواين برين ؟؟
تا يك داستان آدم ميگه كه فكر ميكنين طرف مي خواد بميره كه اينا را نوشت ها و صبح اين صفحه پر پيغام كه خل شدي ها ، زود تر شما حالش را بپرسين !
خوب بابا از حال همديگه با خبر بشين يك كمي !
ديگه توي اين دنياي كه همتون اينترنتي هر شب دارين چت ميكنين ، يك پيغام ( پي . ام ) هيچي ازتون كم نميكنه ! به خدا كم نمي كنه ، اگه كم شد بيا بزن تو گوش من ( يا واسه اسنكه خيالت راحت بشه ها ، اول بزن بعد پي . ام بده )
يك كمي مثل ... ، بي خيال واسه كي ميگم

پرواز

چند روزي بود بچه ها گير داده بودند توي مهموني شون شركت كنم ، اما راستش اصلا حال و حوصله نداشتم ، خيلي گير دادند تا شب قبلش هم دائم زنگ ميزدند ، دوست داشتم يك كمي از حال و هوام بيام بيرون اما اصلا حال مهموني را نداشتم بخصوص اينكه دوستاني تازه هم اينبار دور هم جمع ميشند ، هميشه از دوست تازه خوشم مياد ، مي تونم خيلي زياد باش حرف بزنم ، شايد به اندازه تموم سالهاي عمرم و همه چيز و همه خاطرات را تعريف كنم و در مورد خيلي از موضوعات صحبت كنم ، اما اصلا حسش نبود توي مهموني شركت كنم واسه همين بي خيال شدم .
مهموني هم راستش واسه دو تا دوستام بود كه به خاطر خانوادشون يك مراسم نامزدي گرفتند كه فقط دوستان باشه ، چون خانواده دختره گويا از بچه مچه خوششون نمي يومده و خلاصه جمع كرده بودند و بچه ها شاد از اينكه پايه شلوغ بازي جور شده !
هميشه يك خوابي هست خيلي زياد مي بينم و خيلي زياد دوستش دارم ، خيلي زياد ، خيلي يعني اونقدر باش احساس آرامش مي كنم دوست ندارم تموم بشه و صبحش همش دوست دارم مثل توي خواب بودم ، خواب پرواز ، مثل يك كبوتر يا حتي يك گنجشك كوچيك ، مي دوني همه جا مي تونند برن از وسط درختا ، بالا ، پائين ، همه جا جائي نيست كه نتونند نرن ، برن بالاي بالاي شهر را از بالا ببينند ، خيلي راحتند . نميدونم پرواز را حس كردين يا نه ، نه توي هواپيما ها نه خودت توي آسمون معلق باشي مثل وقتي با پاراگلايدر و يا كايت پرواز ميكني ، خيلي حس خوبي همه جا ميشه رفت ، حالت 45 درجه معلق توي فضا ، واي خيلي حال ميده ، با خوابش به قول معروف فطير حال ميكنم ، يك جايي بين زمين و هوا معلقي .

شب از 9 گذشته بود ، مي دونستم ديگه همه جمع شدند و به من هم زنگ مي زنند تا دلم را بسوزونند ، آدم زياد شلوغي نيستم كه مجلس گرم كن باشم ، اما خوب مي دونم چه جوري شر به پا كنم و بريزم همه را به هم ، ساعت 9 بود زنگ زدند و شلوغ بازي ، گفتم خوش بگذره ، شما خوشين انگار من خوشم ، حال كنين .

حال نداشتم بيام توي اينترنت و چيزي چك كنم ، چون مي دونستم هيچ كدوم اونا نيستند وهمه الان مشغول تركوندن هستند . بايد مي رفتم دنبال بچه ها از مسافرت برگشته بودند و شروع كردم به آماده شدن ، هميشه از رفتن به فرودگاه كيف ميكنم ، فرودگاه را به خاطر پرواز ، مسافرا و انتظار و خلاصه حال و هواي اينكه هر كس چند لحظه اونجاست لذت بخش ، منم از خدا خواسته گفتم باشه ، من ميرم .

آماده شدم و همش توي اين فكر بودم كه واي خدا الان پامو مي ذارم روي گاز فرودگاه بر مي دارم ، خيلي سرعت را دوست دارم ، سرعت بالا توي اتوبان ، بهترين لحظه هست . جي جي دي آگوستينو هم باشه باش ، آهنگ خاطره انگيزي ، خيلي باش خاطره دارم ، مخصوصا جاده شمال و چالوس ، ساعت 11 شب با اين آهنگ جاده را شروع كني ، كيش هم همين طور اونجا هم باش خاطره دارم ، جاده غروب كيش و مهمتر از همه توي اتوبان چمران ! خلاصه من هم آماده و سي دي را برداشتم و راه افتادم ، خيلي از ترافيك بدم مياد و به خاطر همين هم پشت ماشين نميشينم ، اصلا دوست ندارم كه بخوام فحش بدم ! واسه همين تا بشه رانندگي نمي كنم ، خلاصه راه افتادم تا به اتوبان برسم و يك كمي هم فحش دادم و بوق زدم ! اعصاب خوردي داره و هر كي بوق بزنه با اجازتون 2 تا فحش هم نثارش مي كنم .

رسيدم فرودگاه ، سر موقع رسيدم ، پشت شيشه وايسادم و براي بچه هادست تكون دادم ، از اين لحظه هم خوشم مياد كه تا ميرسم و يا كسي ميرسه بين جمعيت دنبال كسي بگرده ! سوار شدند تا خونه گفتيم و خنديدم ، اونا رفته بودند سفر ولي من خونه بودم به خاطر كارم و خلاصه گذاشتمشون خونه ، اما برگشتن نشد زياد تند بيام چون هي غر مي زدند و سر جونشون مي ترسيدند ، حق دادم بهشون ولي فكر شيطاني از سرم بيرون نيم رفت كه بيام يك دور توي اتوبان ، رسيدم خونه پياده كردم و گفتم من ميرم خونه بابك اينا به بهونه اينكه برم توي اتوبان ، بچه ها غر كه زود بيا خونه الان ميري توي ترافيك و گير ميوفتي و بعد مياي خونه سر ما خالي مي كنم ، گفتم نه جيگر از اتوبان ميرم و زود ميام . گفتن بابا زنگ ميرنه غر ميزنه لطفا زود بيا ، گفتم باشه زوده زود ميام ! گفتم شام هم درست نكنين غذا ميگيرم كه بزنين تو رگ .

رسيدم به اتوبان يك بار تا اون سر اتوبان ، اوتبان ديگه تاريك ميشد دور زدم و برگشتم ، سرعت داشت به 200 ميرسيد و داشتم كيف ميكردم ، بين خودمون باشه يك بار 3 ساعته تا تهرون رفتم ، يعني 3 ساعته وسط تهرون بودم ، ياد اونموقع افتادم ، اون دفعه حال كردم و جريمه هم شدم . اما اينبار هم داشت خيلي فاز مي داد ، ماشين هم اگه نرم باشه حس همون پروزاز بهت دست ميده ، دوست داشتم با سرعت بريم به رو گذر يك دفعه ماشين مثل Need For Speed بلند بشه و بياد زمين ! اما راستش خيلي مي ترسيدم امتحان كنم !

توي همين فكرا بودم كه دفعه يك كاميون 18 چرخ ديدم از كنر جاده اومد تو ، واي سر پيچ ، نشد ، نه اينبار نتونستم كنترل كنم و فقط فهميدم ماشين گرفت به بغل تريلي و بغل ماشين صدا انفجار داد و رفتم توي جدول ! ديگه هيچي نفميدم .

تا چشمامو باز كردم ديدم چقدر هوا سرده ، اما سرمام نبود ديدم مثل خواب هام شدم ، راستي راستي مثل خواب هام شده بودم ، انگار رفته بودم اون دنيا ! آره من مرده بودم ! ديدم آمبولانس اومد و ماشي اصلا انگار هيجي ازش نمونده بود و توي باند اون طرف افتاده بود ، اصلا چماله شده بود ، دور ماشينم شلوغ بود ، و آژير پليس و آمبولانس ، بيمارستان نزديك بود ، داشتند منو مي كشيند بيرون ، مي گفتم پسر ببين چيكار كردي كه داند به از اين تيغه هاي جوشكاري ميبرند ، مي خواستم بگم ول كنين زور نزن ، طرف مرده ! اما هيچكسي نميشنيد صدامئ ، مي دوني مثل صداي پرنده است ، هيچ كس از صداي جيك جيكش هيچي نمي فهمه فقط سر ظهر فحش ميدن ، خوب بابا حتما داره يك چيزي ميگه ، شعورش زياد نيست داره جيك جيك مي كنه !

بردنم بيمارستان ، يك دوست دارم دكتر توي بيمارستان بعضي وقتا كشيك همش دوست داشتم برم يك شب توي بيمارستان ، كلا جاهايي كه شب بيدارند را خيلي دوست دارم ، مثل ساحل كيش و يا قبلا هاي دربند و دركه و ... ، خلاصه به يكي ديگه از آرزوهام هم رسيدم ، نه ، اونم توي بيمارستان بود اونم اون شب شيفت شب بود ، بعضي شب ها بهش زنگ ميزدم اما اينبار رفتم پيشش ، همه دورم جمع شده بودن ، يك دفعه دكتر يه داد زد و گفت نه ، نه ، نه . خيلي داغون شده بودم اما شناختم ، بردنم شوك بهم مي دادند ، اين شوك هم خيلي باحاه ، يك بار يه جا مي خواستم امتحان كنم ، گفتم من كه شانس ندارم همه مي زنند زنده ميشند ، ما يه دفعه ميميريم ! ، اما اينم داشتم تجربه ميكردم ! داشتند شوك ميدادند يك دفعه دكتر كه اومد ، رو كرد به پرستاره و گفت متاسفانه كاري نميشه كرد ، مرگ مغزي ! پرستاره يك حلقه اشك تو چشمش جمع شده بود ، كيف پولم را ار توي جيبم در آوردند تا شماره پيدا كنند ، اما دكتر خودم ( دوستم ) اومد گفت من شمارشو دارم اما نميوتم زنگ بزنم ، من تو اطاق بودم ، نمي دونستم هر 2 جا مي تون باشم واسه همين فقط توي اطاق بودم ، يكي زنگ زده بود و بچه ها رسيده بودند . داشتند گريه ميكردند ، خيلي زياد . فقط ميگفتند چه جوري به مامان و باب بگن !،بيشتر واسه بابام دلم مي سوخت ، زياد ! آخي كوچولو مي گفت ، داداشي هميجوري مي خواستي پيتزا بياري ، اون زود فهميده بود .
داشتند آرومشون مي كردند .

امشب بهترين فرصت واسه خيلي كارها بود ، مي دونستم شايد فردا شب نشه ديگه ، رفتم همشونو يك بوس كوچولو كردم اما هيچكدوم نفميدند ، بيشر واسه آنا دلم مي سوخت ، آخه تازه عروسي كرده بود ، هيچ كدوم نفميدند بوسشون كردم اما كوچولو فميد ، 7-8 سالشه اما بهش ميگم ني ني ، يعني مي گفتم يك چند وقتي بود ناراحت ميشد ، ديگه بهش مي گفتم كوشملو ، رفتم چون داشت دير ميشد .

اول رفتم سر خاتون ، خيلي دوسش دارم ، زياد ، من اسمشو گذاشته بودم خاتون ، مي خواستم خلي وقت بود بگم دوست دارم اما نمي شد ، گفتم اگه بگم ميگه جنبه نداشت تو روش خنديدم ، بي خيال . رفتم پيشش ، ببخشيد بدون اجازه ، اما دوست داشتم براي آخرين بار ببينمش ، ساعت 12:30 بود ، مي دونستم مي خواد بخوابه ، زود رسيدم خونشون يه جاي باحاله ، خيلي اون منطقه را دوست دارم ، رفتم مثل پرنده بودم ، راحت راحت نمي خواست توي ترافيك باشم از روي همه خونه ها رد ميشدم ، هر كسي مشغول بود ، بعضي ها را ميديم ، اما توجه نمي كردم . رسيدم دم خونشون اما نمي دونستم اطاقش كدومه ، اول پنچره ها را ديم ، اين كه آشپزخونه بود ، بعدي هم نبود ، پس كدومه ؟ خودشه ، ميخواست بخوابه رفتم تو اطاقش ، بدون اجازه ! نشسته بود داشت فكر مي كرد ، يعني به هم فكر ميكرد ، ديگه فكر هم ميكرد فايده اي نداشت ، اميدوارم فكر نكنه ، چون اگه مي فميد رفتم ناراحت ميشدن ، دوست نداشتم چشاش اشك باشه ، مي خوام همه شاد باشن .من نشستم روي يك مبل راحتي توي اطاقش ، فكر نمي كردم اطاقش باحال باشه ، نشستم 2-3 ساعتي شد خوب نگاش كردم ، تا خوابش برد ، يواش يك بوسش كردم و زود رفتم . و وقتي داشتم پرواز مي كردم از پشت بودم تا وقتي كه خونشون از نظر محو شد .

بايد مي رفتم يك جاي دورتر ، دوستم كه امشب نامزدونش بود ! همش مي گفت دوست دارم يك شب با تو باشم ، آخه من تا مياد خوابم ببره حرف ميزنم ، ميگفت دوست دارم كنرات دستم بذارم زير سرم و به آسمون نگاه كنم ! رفتم پيشش مهموناش داشتند مي رفتند ، نامزدش را مي خواست برسونه ، رفتم من هم صندلي عقب نشستم، حرفاي قشنگي ميزدند ولي من سعي ميردم نشنوم ! رسوندش و داشت بر مي گشت ، منهم رفتم صندلي جلو ، داشت ميگفت بذار بهش زنگ بزنم ساعت 4 كه حاليش بشه نياد چه مزه اي ميده ، از خواب بپره تا دفعه ديگه دعوت رد نكنه ، شمارمو گرفت ، و مي گفت جواب نميدي ، اونقدر زنگ مي خوره تا جواب بدي ، اون طرف آنا گوشي را برداشت ، شاه دوماد گفت : ببخشيد آنا خانم سلام ، شرمنده حاجي مگه نيستش ؟ و آنا زد زير گريه ، صداشو ميشنيدم ، دوستم زد روي ترمز ، گفت چي شده ؟ دارم سكته ميكنم . آنا گفت : تصادف كرد و ، هنوز حرفش تموم نشده بود آنا كه ديدم داره سرشو ميزنه به فرمون ، ميخواستم بگيرمش اما سرش از دستم رد ميشد ! خدا تو رو خدا بگو نكنه . 1 ساعت داشت گريه ميكرد ، خودمو كلي نفرين كردم تا رسيد خونه رفت خونه داشت آماده ميشد انگار مي خواستم بگه بخوابه ، ديدم داره به نامزدش زنگ ميزنه ، گفت : نازي ، من دارم ميرم پيش دوستم ، ديشب تصادف كرده و رفته !

انگار مي خواست بره دنبال نازي با هم بيان ! خدا آخه اينم بساط بود روز اوليشون ة اما نازي خم به ابرو نياورده بود ، مي خواستم اون پب پيشش باشم ، اما احساس كردم بدنم يك جوري شده ! زود رفتم بيمارستان ، همون جوري با پرواز ، مرگ مغزي شده بودم ، داشتند اعضاء را جدا ميكردند واسه اهدا ، قلبم هم سالم بود ، خوشحالم كه رضايت دادند تا جدا كنند ، 4-5 تي ديگه از فردا اميدوار ميشند ، اما بيشتر به قلبم فكر مي كردم ، ساعت 6 بود كه قلبم شروع كرد به تپيدن ، اينبار توي سينه يك پسر بچه بامزه 6-7 ساله ، و من خوشحال از اينكه باز از فردا ميرم مدرسه ! باز هم يك دوران جالب .

همه جمع شده بودند صبح ساعت 8 بود ، ساعت 10 بابا و اينا هم رسيدند ، همه گريه ، طوري نيست گفته بودم فقط يك روز ، خاك سپاري هم گذش اما اصلا حس نكردم ، چون قلبم بيرون بود ، فقط جسمم رفت زير خاك . ديگه بايد مي رفتم نمي تونستن بيش از بگردم ، كاشكي بتونم بيام به همه سر بزنم . به همه از خاوتون و اون پسر كوچولو تا ني ني كوشملو و مامان و بابا و آنا و دوست دارم بچه اش را هم ببينم ، ببينم به اون ميره يا به باباش !

مرگ

واژه قشنگي نيست ، اما خيلي وقته كه مي خوام بنويسم
مي دونين مرگ راستي راستي مثل يك بوس كوچولو خيلي ساده و آروم دوست داشتني مي تونه به شرطي كه آدم بدونه هيچ ولابستگي نداره ، اين دنيا هيچي نداره ، بدهي به كسي نداره ،
از خدا مي خوام هر زماني چنين موقعي فرا رسيد زودتر بدونم تا به كسي ديني ادا نكرده نداشته باشم ، خيلي كار مردم دستمه نمي خوام با رفتنم كار كسي به خاطرم روزمين بمونه تا آروم باشم .
از خدا مي خوام هيچ وقت كسي با زجر نميرم و من هم اميدوارم همين جوري باشه ، جوري نشم بيفتم روي دست كسي كه بگن كاش ديگه ميمرد از دستش خلاص مي شديم ! خدايا هر روز به خاطر سلامتي كه بهمون دادي دعا مي كنم و شكر گذارم ولي مرگ هم يك روزي ميرسه بايد آماده بود !

اما اگه مردم و نبودم وقتي رفتم فقط يك روز برام گريه كنيد همش يك روز ، فقط يك روز از فرداش شاد باشين ، وقتي ببينم همه هستند و مي خندن اگه اون دنيا باشم و بتونم ببيمتون خيلي آروم ترم واسم گريه نكنيد ، بخندين ( نه بشينين جوك بگينا ) اما لبخند رو لبتون باشه ، كاري به حرف مردم نداشته باشين چون من مردم !
بعدشم دوست دارم بدنم يا باقي بمونه سالم و بتونم هر عضوي را كه ميشد اهدا كنم و اگر هم خدا اينجوري نشد اصلا نمونم ، دريا بهترين جاست ، و آرومترين جا ، اما دوست دارم اگه من رفتم 5 نفر يا هر چند نفر ديگه بتونند زدگي را ادامه بدن با اجزاء من .

ناراحت نشين چون اينا روي دلم قلمبه شده بود بايد مي گفتم تا آروم بشم يك كمي ،
فقط دعا كنين تا آروم باشم همين

دوست

ميگن هر چيزي نو اش خوبه ، اما دوست كهنه اش !
اما مشتي گول نخوري ها يك زمونه اي شده كه دوست هم نو اش خوبه !

مرو ای دوست مرو ای دوست
مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
مروای دوست مرو ای دوست
بنشین با من و دل بنشین تا برسم مگر
به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو

مروای دوست مرو ای دوست
مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو
به گل روی تو
بنشین تا بنشانی نفسی آتش دل
بنشین تا برسم مگر به شب موی تو
تو نباشی چه امیدی به دل خسته من
تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم
با غم تو
چه کنم با دل تنها که نشد باور من
تو و ویرانی خاموشی کوهم اگر اگر چه کنم با غم تو

چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل م
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل من
چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل
چه کنم با این درد دل من ای دل م
چه کنم.......

در اين دنيا


در اين دنيا تك و تنها شدم من
گياهي در دل صحرا شدم من
چو مجنوني كه از مردم گريزد
شتابان در پي ليلا شدم من
چه بي اثر مي خندم !
چه بي ثمر مي گريم !
به ناكامي چرا رسوا شدم من !
چرا عاشق چرا شيدا شدم من !
من آن دير آشنا را ميشناسم
من آن شيرين ادا را ميشناسم
محبت بين ما كار خدا بود
از اينجا من خدا را مي شناسم
چه بي اثر مي خندم !
چه بي ثمر مي گريم !
به ناكامي چرا رسوا شدم من ؟!
چرا عاشق چرا شيدا شدم من ؟!
خوش آنروزي كه اين دنيا سر آيد
قيامت با قيام محشر آيد
بگيرم دامن عدل الهي
بپرسم كام عاشق كي برآيد
چه بي اثر مي خندم ! ؟
چه بي ثمر مي گريم !
به ناكامي چرا رسوا شدم من ؟!
چرا عاشق چرا شيدا شدم من ؟!

خداااااااااااا ، يك كم ولم كنيد

O مثبت

گروه خونی O تیپ گرم

حدود38%مردم جهان دارای گروه خونی O+ و 6%دارای گروه خونی O- هستند.

خصوصیات:

بی پروا،با اراده،مغرور،بخشنده،اجتماعی،با انرژی،برونگرا،رک وصریح،واقع گرا،نمایشی،عمومی،مثبت،مستقل،ریسک پذیر،نا فرمان،بی اعتبار،لجوج وخودمحور. به آسانی دوست می شوندوبا جریانات همراه شده وبه فرصت ها چنگ می زنند.برای شروع یک پروژه یا شکاریک ایده ونظر صریح هستند.درفعالیت های سازمان یافته خوب عمل می کنند.دربعضی موارد چندان دقیق نیستندواحساسات زیاد و قوی از خود نشان می دهند.ممکن است به سرعت مخالفت عمیق خود را با یک نظر بیان کننداما معمولا این مخالفت پایدار نیست.کارگشایانی سنتی،محرک وکمی لاف زن هستند.
احساسات خود را خیلی نشان می دهنداما در برخورد با دیگر گروهای خونی این بیان اظهارات متغیر است.نوعی ظرافت ذاتی وفطری دارند.شخصیت های اجتماعی وپر زرق و برق هستندمیتوانند در حوادث و بحران ها سازگاری خوبی داشته باشند.لغات و کلمات به آسانی به سراغ آنها می آیند.خجالتی نیستندورک وصریح احساسات درونیشان را فاش می کنند.جاه طلب اند اما گاهی با جزییات سرگرم می شوند.علاقمند به حفظ روابط هستند وخودشان در این زمینه تلاش می کنند.

امروز

صبح زنگ زدند قرار گذاشتند ساعت 11
جمعه بود من دير از خواب بيدار شده بودم و تاكسي هم خيلي بد توي اين روز تعطيل گير مياد ، باز زنگ زدم آژانس و باز معلم رياضي اومد ، قسم مي خورم اينبار ديگه حتي نتونستم نگاش كنم
بيشتر شبيه داستان
اما واقعا خودش بود ، باز هم اون بود . معلم رياضي ، آقاي ...
شغل بد نيستا ، نه نه نه ، از اينكه بعد از اون همه سال به اينجا رسيده تاسف مي خورم كه توي بقيه دنيا چه لرزشي داره معلم و حالا معلم هاي ما كساني كه مثل خيلي هاي ديگه معلم واقعي بودند الان توي اين شرايطم ، كاش ميتونستم كاري كنم !
كاش دفعه ديگه اون نياد ديگه !

The So Far, So Near: معلم رياضي

معلم رياضي

به مازيار اس.ام.اس زدم تا ببينمش
گفت تا 30 دقيقه ي ديگه لابي هتل باش
يك كمي دير شده بود ، زنگ زدم آژانس و گفتم يك ماشين با يك راننده فرز مي خوام كه زود برم تا سي و سه پل ، هوا هم باروني بود و خوب معمولا راننده هاي كه سني دارند يواش يواش ميرند و من حوصله ندارم اينجوري .
هيچي ماشين اومد و من سوار شدم و بارون هنوز نم نم ميومد ، عاشق بارونم ، بيرون را نگاه مي كردم گفتم لطفا سر چهار راه فارابي دم خودپرداز چند لحظه وايسين
پول را گرفتم و تا اومدم سوار بشم چشمام 4 تا شد و مو به تنم سيخ شد ، واي خداي من اين كه آقاي ... معلم رياضي من ! باورم نميشد ، توي اون دوران مرد بزرگي بود و هنوز هم مسلما هست .
گفتم واي بر من و اين مردم كه معلم با اون شخصيتش بايد راننده آژانس باشه ، شغل بدي نيست كه بگم شغل بدي ها ، نه ، واسه معلم .
واقعا سوختم و تا اونجا گفتم خدا بهش بگ يا نگم ، خوشحال ميشه يا ناراحت ؟ گفتم نگم يه دفعه ناراحت ميشه .
اما مثل اون موقع ها بود ، تكون نخورده بود ، همون سيبيل ها و همون كلاه و همون تيش و همون استواري ، خدا حفظش كنه . تا مقصد همش ياد اون دوران كردم و پياده شدم و يك دنيا تشكر كه مي تونستم بكنم .

اما نبايد معلم به ايجا برسه ، آهاي وزير با توام ، نميشنوي ، اما اگه به گوش مباركت رسيد يك فكري بكن ، اين يك نمونه اش بود

يك بوس كوچولو

دو تا دوست بودند يكيشون اين دنيا را چسبيده بود و اون يكي اون دنيا را و فكر آخرت
يك روز كه اين دو تا دوست داشتند با هم مي رفتند يك سيلي و مياد و هر دو تا را با خودش ميبره
در همين اثنا به يك شاخه گير مي كنند
اوني كه دنيا را چسبيده بوده يك شاخه بزرگ را ميگيره و شروع ميكنه كه كمك كمك كمك . اما دوست دومي تنها يك شاخه نازك را چسبيده بوده و هيچ صدايي ازش در نميومده ، دوست اولي ميگه : تو چرا هيچ صدايي ازت نمياد ،
دوست اولي نگاهي ميكنه و ميگه : اگه از مرگ ترسي نداشته باشي مرگ برات مثل يك بوس كوچولو ميمونه ولي اگه بترسي همش بايد نگران مرگت باشي

اون بوسه را اگه هديه تهراني كنه كه ...


يك بوس كوچولو

jablogi.com

معرفی

جابلاگي قصد دارد با حمايت از وبلاگنويسان موفقي كه از سرويسهاي رايگان وبلاگ استفاده مي كنند سرويس دات كام رايگان خود را تقديم نمايد.

در صورت تمايل مي توانيد فرم درخواست وبلاگ دات كام رايگان را تكميل و ارسال نماييد.

در صورت به تاييد رسيدن درخواست شما توسط تيم فني جا بلاگي، سرويس كامل سايت شامل 15 مگابايت فضا ، 15 ايميل ، 10 بانك اطلاعاتي بعلاوه يوزر نيم و پسورد اختصاصي cPanel سايت به شما اهدا خواهد شد.

شايان ذكر است در ابتداي هر ماه اسامي وبلاگهاي برتر در ستون كناري اعلام مي شود
Jablogi.com

من

آقا جون خوشم نمياد !!!!
آخه تو كه ميگي من تنبلم ، آخه تو كه زنگ ميزني و آن لاين ميشي به من متلك ميندازي چه كار مفيدي كردي ؟ هان .... د بگو
آخه با خودت نميگي پس اين از كجا مياره ميخوره ؟؟
هان !
من خوشم نمياد كسي تو كارم دخالت كنه ، اگه كار را ميدين به من ديگه دست منه ، پس چرا اعتماد نداري ، اقلا بذار من كارمو بكنم بعد ضايع كن .

ميدوني عل خيلي از ناكامي ها چيه ، اينه كه به بقيه توي كار تيمي اعتماد نداردند و دوست دارند كارها به اسم خودشون تموم بشه !!! مي دوني ؟؟ نه د نمي دوني فكر مي كني خودت داري درست كار مي كني و بقيه راه اشتباه ميرند .

با همتونما با اونايي كه دارند با كاراشون منو زجر ميدند .
د بفهم اينا را ديگه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!