گذشت ؛ از حرف تا عمل

یک نفر با چاقو یکی را کشته ، قاتل اون لحظه مست بوده یا نوجوان بوده یا عصبی بوده ؛ خبرش همه جا پخش میشه ، آدم های به ظاهر روشنفکر اولین کاری که میکنند بدون اینکه مثلا بدونند خانواده مقتول جوان اشون که مثلا نزدیک ازدواجش بوده را از دست دادن توی فیس بوک یک کمپین درست میکنند که ده هزار لایک بگیره تا برای بخشش فلانی اقدام کنند
اصلا منظورم این نیست موافق اعدام یا ... هستم

ولی شاید در نظر گرفتن یک مجازات سنگین بتونه از حوادث مشابه جلوگیری کنه

خیلی از مردم تا اتفاقی برای خودشون نیافته خیلی روشنفکر هستند ، در حرف نشستند کنار گود و روشنفکرانه از بخشش و گذشت حرف میزنند و نشون میدن چه قلب بزرگی دارند بدون اینکه حتی ذره ای درک کنند که اون کسی که حادثه دیده و یا خانواده اش چه عذابی میکشند
بقیه که شاهد ماجرا هستند نمیدونند چه زندگی هایی نابود شده و چه سرونوشت هایی عوض شده نشستند و بزرگروارانه از بخشش اشون صحبت میکنند

بله گذشت خیلی خوبه ، اقدام قابل تحسینی هم هست
ولی قبل از هر اقدام روشنفکرانه کمی فکر کنیم
ولی از قدیم گفتن توبه گرگ مرگه

در همین زمینه : روایت تصادف

نردبان زندگی

برای بالا رفتن در زندگی دو راه وجود دارد ، استفاده از پلکان و نردبان یا اینکه پا روی شونه های کسی بزاریم

بلند قد ترین فرد کره زمین تنها ۲۴۲ سانتی متر قد دارد
بعضی از آدم ها در زندگی برای بالا رفتن از شانه های دیگران استفاده میکنند
حتی اگر پا روی شونه های بلند قد ترین انسان هم بزاریم که تعدادشون خیلی کم هست به اندازه ۲۴۲ سانتی متر یا کمتر بالا میرویم ، بقیه دیگه در حد ۱۷۰-۱۸۰ سانتی متر هستند ، پس استفاده از شونه های دیگران فرد را زیاد در زندگی بالا نمی‌بره

سعی کنیم توی زندگی امون برای بالا رفتن یک نردبان یا پلکان بسازیم ، نردبان های محکمی بسازیم که بلند تر از شونه های قد بلند ترین انسان کره خاکی باشه ، یک نردبان قابل اطمینان تر و محکم تر از شونه های انسان هاست تا بتونیم بیشتر از شونه های بلند قد ترین انسان روی کره زمین بالاتر بریم

قد من فقط ۱۸۰ سانتی متر هست ، شونه های باریک و کوچیکی دارم ، پس شونه های من برای بالا رفتن مناسب نیست ، شونه های من تحمل بالا رفتن کسی را نداره چون هر لحظه ممکنه خسته بشم و بخوام بشینم و کسی که روی شونه های من می ایسته ممکنه هر لحظه بیافته

اینو یادتون باشه توی زندگی اتون نمی تونید به شونه های کسی اطمینان کنید ، همین طور با طناب یا نردبان پوسیده نمی تونید بالا برید . توی زندگی اتون یک نردبان بسازید ، نردبانی که خودتون درست کردید و می تونید اون را هر چقدر که میخواهید بلندتر کنید و بالا و بالاتر برید و بدونید چجوری ازش میشه بالا رفت

نردبان کسی یا عده ای هم نباشید که هر دفعه از یک نردبانی میرن بالا و بعد اون نردبان را میزارن گوشه انباری ...

بالا رفتن کسی هم به خواست خداست ، بنده خدا هر کاری هم بکنه نمیتونه کسی را از نردبان زندگی اش پائین بیاره ، شاید کسی به خیال خودش فکر کنه که میتونه کاری کنه که دیرتر بره بالا ولی آخرش میره بالا چون خدا میخواد

در همین رابطه : خدا دوبار می‌خندد

شاید همسفر شویم ولی ...

اگر از میدان ونک قصد رفتن به میدان تجریش را داشته باشی دو دسته همسفر داری
دسته اول کسانی هستند که تجریش میروند و بهترین همسفران برای تو هستند
دسته دوم کسانی هستند که تا پارک وی یا اواسط مسیر فقط تو را همراهی خواهند کرد


دیروز با دوستی صحبت میکردم و این مثال را برایش زدم ، شاید نگاه بیرحمانه ای باشد ولی زندگی این روزها همین است

میدان ونک سوار تاکسی میشوی ، یک مسافر خانم بسیار زیبا کنار شما می‌نشیند ، شاد هم‌صحبت بسیار خوبی برای شما باشد ولی لزوما همسفر خوبی برای شما نیست
شاید اصلا مسیر شما با آن همسفر همیشه یکی نباشد
شاید آن فرد فقط و فقط برای زود رسیدن سوار همان تاکسی شده باشد که شما نیز سوار آن شده اید
شاید اصلا اون تاکسی اینقدر صدای موزیک اش ( بخونید حاشیه های دوستی ) زیاد باشه که خیلی زودتر از تاکسی پیاده بشه و بخواد با تاکسی دیگه ادامه مسیر بده
شاید اصلا اون فرد بخواد با اتوبوس سریع السیر ادامه مسیر بده
شاید دوست داشته باشه اون فرد نیم ساعتی توی پارک ملت وقتش را تلف کنه ولی شما چنین وقتی نداشته باشی
شاید اصلا اون همسفر یک مسافری باشه که برای وقت تلف کردن سوار اون تاکسی شده
شاید اصلا اون همسفر نرسیده به تجریش پیاده بشه و بره سمت یک سفارت ویزا بگیره یا دفتر هواپیمایی بلیطش را بگیره و راهی متفاوت تری از شما را طی کنه

هزاران شاید و اگر و اما وجود داره ولی هیچگاه شما در آن همسفری کوتاه به آن فکر نمی‌کنید و نمی‌کنیم
اگر حتی ذره ای تردید کردید و کردیم پایان همسفری است
سعی کنیم از همان همسفری کوتاه بیشترین استفاده و لذت را ببریم ، گپ بزنیم و از همصحبتی باهاش استفاده کنیم نه اینکه تا زمانی که با هم و در یک تاکسی نشسته ایم با بحث های بیهوده و اعصاب خردی طی مسیر کنیم

سعی کنیم بهترین همسفر را برای خودمون انتخاب کنیم ، کسی که همسفر ما تا تجریش باشد و شاید هنگامی که به مقصد اولیه رسیدیم برای مقصدها و سفرهای بعدی برنامه ریزی کنیم
زندگی تشکیل شده از سفر و همسفر ، اون سفر - حتی کوتاه - زندگی ماست و اون همسفر کسی که ما را در این سفر تا مقصد نهایی همراهی میکنه

پی نوشت :
میخواستم دو دسته وسیله سفر را هم مثال بزنم :

و برای وسیله سفر
دسته اول تاکسی هایی هستند که تا تجریش میروند و بهترین وسیله برای تو هستند
دسته اول تاکسی هایی هستند که تا تجریش میروند و حداقل برای زود رسیدن میتوانی از آنها استفاده کنی
ولی دیدم نگاه وسیله ای به همسفرها خیلی بی‌رحمانه است و لزوما یک راننده تاکسی نمیتونه همسفر خوبی باشه :)

شروع داستان

داستان از جایی شروع می‌شود که ماجرا تمام شده است!