گندمک جرقه یا آدامس جرقه

عصر یکی از روزهای تابستان ۱۳۷۰ یا ۱۳۷۱ که مامان خونه نبود من و پرنیا و شهراد توی خونه بودیم، اون روز عصر پرنیا بهم ۵۰ تومن داد ( درست یادم نیست ولی فکر میکنم همین حدود بود ) و گفت برو جرقه بخر.


منم رفتم سوپر مارکت سر کوچه توی خیابون میر ( شیرینی آبی فعلی ) به آقا رضا گفتم جرقه دارین ؟ گفت نه !
منم با کلی این دست و اون دست کردن رفتم مغازه بغلی که اسمش اگر اشتباه نکنم پاپا بستنی بود و همیشه شیرینی زبون و هله هوله جات داشت و بستنی های قیفی با دستگاه داشت.
همیشه دوست داشتم بستنی هاش را بخورم ولی خب همیشه فکر میکردم بهداشتی نیست و با اینکه مدرسه ام هم همون نزدیکی بود و دوست داشتم ازش بستنی بخرم هیچ وقت نخریدم و همیشه از اون بستنی قیفی های پاک میخریدم، به این خاطر این دست و اون دست میکردم که من از همون بچگی هیچ وقت دوست نداشتم وقتی از یک سوپر خرید میکنم از جای دیگه ای خرید کنم و اگر مثلا چیزی اون سوپر نداشت و باید از جای دیگه میخریدم میرفتم خریدم را میزاشتم خونه و برمیگشتم از سوپر دیگه ای خرید میکردم و هنوز هم همین اخلاق را دارم.

رفتم ازش پرسیدم جرقه دارید ؟ گفت بله و یک بسته آدامس جرقه بهم داد.
یک آدامس هایی بود که تا میخوردی روی زبونت شروع به جرقه زدن میکرد، نمیدونم هنوز هست یا نه.
برگشتم خونه همین که در را باز کردم یهو پرنیا گفت چرا از اینا خریدی ؟ من منظورم گندمک جرقه بود که عصرانه با شیر بخوریم ! انگار دنیا روی سرم آوار شد، تا اونجایی که یادم میاد چون از اون پاپا خرید نمیکردم روم نشد برم عوض کنم !

با اینکه پرنیا گفت طوری نیست و من و پرنیا و شهراد با هم سه تایی اون یک بسته آدامس را خوردیم ولی لحظه لحظه اون روز را یادم هست و هنوز بعد از ۲۲ سال خودم را به خاطر اون روز عصر نمیبخشم.

رافائل بنیتز که همیشه موقت بود

اگر قرار باشه یکی از زیباترین و بیادموندنی ترین مسابقات فوتبال تاریخ را نام ببرم من بدون شک از فینال لیگ قهرمانان اروپا بین لیورپول و آث میلان یاد میکنم، نیمه اول آث میلان ۳-۰ از لیورپول جلو افتاد ولی لیورپول در عین ناباوری در عرض ۶ دقیقه سه گل زد و بازی را مساوی کرد و بعد در ضربات پنالتی قهرمان شد و دلیل این قهرمانی را مدیون تفکر مردی به اسم رافائل بنیتز بود. رافائل بنیتز هفته پیش با چلسی قهرمان لیگ اروپا شد.


ولی رافائل بنیتز با اینکه ۴۷ بازی سرمربی چلسی بود ولی همیشه یک کلمه بین سرمربی و چلسی فاصله بود و اون هم کلمه موقت بود و همیشه واژه سرمربی موقت چلسی به همراهش بود حتی وقتی قهرمان اروپا شد و همیشه هم اعتراض هواداران چلسی به خاطر اینکه زمانی سرمربی لیورپول بود همراهش بود و جالب اینجاست که بنیتز بهترین آمار نتیجه دوران مربیگری اش را با چلسی کسب کرد.

اگر بخواهیم احساسی به این موضوع نگاه کنیم اینه که خیلی سخته که همیشه در حال تلاش باشی و سعی کنی بهترین باشی ولی بدونی آخرش نیستی و هر کاری هم بکنی یک چیزایی مال تو نیست، اتفاقی که این روزا خیلی زیاد توی دوستی ها و رابطه ها و همکاری ها رخ میده.

و اگر بخواهیم حرفه ای به این موضوع نگاه کنیم اینه که علیرغم این که میدونی موقت هستی و آخرش نیستی و یک چیزایی مال تو نیست و همیشه یک عنوان موقت دنبال اسمت سنگینی میکنه از همین فرصت اندک استفاده کنی و بهترین باشی.

توی گروه ما باش

ظهر تابستان ۱۳۷۳ من پشت پنجره اتاق پذیرایی روی فن کوئل ایستاده بودم و خیابون را نگاه میکردم تا ببینم مامان کی میاد، اون روز مامانم رفته بود نتیجه امتحان مدرسه راهنمایی نمونه مردمی را ببینه که من قبول شدم یا نه ! مامان اومد و من قبول شدم.

اون سالها ورود به مدارس نمونه مردمی واقعا کار مهمی بود، مدارس غیر انتفاعی تازه تاسیس شده بودند و جو اون سالها اینجوری بود که هر کسی پول بده میره مدرسه غیر انتفاعی و هر کسی درس خون باشه مدرسه نمونه مردمی هست و وارد شدن به مدارس نمونه مردمی مستلزم قبولی در امتحان ورودی بود. اون روز گفتم باید تموم فکر و ذهنم توی این مدرسه که بهترین دبیرها را داره فقط و فقط درس خوندن باشه.

چند ماه از مدرسه گذشته بود که یک روز محسن اومد پیشم و گفت: پرهام اینجا چند تا گروه داریم که برای اینکه کسی اذیت ات نکنه باید توی یکی از این گروه ها باشی، ما اسم گروهمون "پانچ" هست و بیا تو گروه ما باش.
البته زودتر امین هم اومده بود و همین ها را گفته بود ولی من جدی نگرفته بودم ولی محسن اومد و خیلی جدی گفت، از این لحاظ این چند تا گروه دنبال عضویت من توی گروه اشون باشم چون من مامور انتظامات مدرسه بودم.

اون روز قبول کردم که توی گروه پانچ باشم و محسن یک لیست از بچه های گروه را بهم داد و یک سری نکات را بهم گفت، توی ترسیم و نقشه جغرافیا به اعضای گروه کمک کنم، اینکه اگر بچه های گروه دیر اومدن بزارم بیان تو و اگر اسم اشون را رد کردن نزارم دست ناظم برسه، اگر به نماز مدرسه نرفتن اسم اشون را رد نکنم و اگر زنگ خورده بود بزارم آب بخورند و اینکه هوای همدیگه را داشته باشیم.

از اون روز متوجه شدم با اینکه وارد یک مدرسه نمونه مردمی شدم ولی همه چیز درس خوندن نیست، باید توی یک گروهی باشم و کارهای دیگه هم انجام بدم تا همیشه حاشیه امنیت داشته باشم و اگر احیانا دعوا شدم و یا اتفاقی افتاد بدونم یک سری افراد طرفدار من هستند.

از اون روز فهمیدم توی یک جامعه ایرانی اگر میخواهی زندگی کنی باید یک گروه یا بهتر بگم باند داشته باشی تا با خیال راحت کار و زندگی کنی.

هیچی سخت تر و سنگین تر از این نیست که باشی ولی دیده نشی

با یکی از دوستان مشغول تماشای فوتبال بودیم، سرمربی یکی از بازیکنان را که ابتدای فصل با هزینه ۱ میلیارد تومانی به تیم معروفی پیوسته بود و به خاطر همین نیمکت نشینی ها تیم ملی فوتبال را هم از دست داده بود را به بازی آورد.
دوستم گفت: فلانی را ببین ۱ میلیارد تومن پول گرفته آخرش هم مصاحبه میکنه که من را بازی نمیدن و دو قورت و نیمش هم باقی هست!

به دوستم گفتم: ببین همه چیز پول نیست که میگی این بازیکن ۱ میلیارد گرفته، میدونی این بازیکن از چی شاکی هست ؟ از اینکه اون هزینه خیلی زیاد را بابتش کردند و حدود یکسال هست داره تمرین میکنه ولی بهش بازی نمیدن و نیمکت نشین هست و همه چیز را هم از دست داده و هیچی سخت تر و سنگین تر از این نیست که یک فصل تمرین کنی و همیشه باشی ولی هیچ وقت بهت فرصت بازی ندن یا اون زمانی باید بهت بازی بدن روی نیمکت باشی و سرمربی تیم ملی نبینه و همه فرصت ها را از دست بدی و بازیکنان با سطح توانایی فنی کمتر توی ترکیب اصلی باشند.

دوستم گفت: خب وقتی میاد توی بازی هم خراب میکنه !
گفتم: ببین دقیقه ۷۵ که تیم عقب هست این بازیکن را به بازی آورده و انتظار معجزه ازش دارید، یک فصل تموم تیم بدترین نتایج را گرفته، بدترین زمان ممکن سرمربی بهش بازی داده و بعد انتظار دارید این بازیکن تموم یک فصل ناکامی تیم و ۷۵ دقیقه بازی بد کل تیم را به تنهایی توی ۱۵ دقیقه جمع کنه، آخر هم شما تموم کاسه کوزه یک بازی تیمی را سر یک مهاجم خالی میکنید.

اون بازیکن الان در حال جدایی از تیم مذکور هست فقط به این دلیل که:
هیچی سخت تر و سنگین تر از این نیست که باشی ولی دیده نشی