عشق

يادش به خير
راهنمايي بوديم ، تا سوار سرويس مدرسه ميشديم به يك سرويس ديگه كه مي رسيديم و دختر توش بود همه سوت و شماره بده و از اين عشقولك هاي دوران دبيرستان و راهنمايي ، ديگه توي اين دوران همه با يك نگاه عاشق ميشند و از خودشون عشق منتشر مي كنند ، آقا بعضي ها كه ديگه خوابشون نمي برد شب و منتظر بودند كه باز فردا سر همون چراغ ميني بوس بياد كنارشون ، بعضي روزا با سرويس نمي يومد كه بلكه دختره را ببينه .
رسيد به دبيرستان ، حساسيت ها كمتر و عشق هاي لحظه اي بيشتر ، و زيد بازي و اين كلمات مزخرفي كه بعضي هاي مي گفتند ، ديگه تو راه دبيرستان عاشق دختره بود و براش آهنگ سفر كردم معين را سر زنگ فيزيك پاك نويس ميكرد و ايناو جيم ميزد بره با دختره لب رودخونه بشينه و از اين عشق هاي مدرسه اي.

رسيد به دانشگاه و عشق ها و بازي هاي اون دوران
اين دوران عشفهاي بالاي ديپلم ، و اگه خونه دانشجويي هم كه باشه و توي اين شهرهاي كوچيك واويلا ، ديگه زنگ زدن و صدا ضبط كردن و اتو گرفتن كه آره چرا ديشب با بهاره رفته بودي خونه مجيد اينا و غيرتي بازي هاي دانشجويي و عشق هاي 9 ماهه كه ترم تابستون به خاطر هم ديگه ميگيرند و اينا و تا سال آخر كه تا فاغ التحصيل ميشند ديگه عشق هم سفره اش جمع ميشه و فصل جديد عشق هاي شذوع ميهشه

اما بزرگتر كه شد و شديم و وارد شهر و خيابون شدي ، بابات يك ماشين انداخته زير پات ميري دختر بازي و پسر بازي و كورس گذاشتن و اينا و عاشق يكي ميشي كه شماره بهت داده ، به خاطر جي ؟ يا مدل بالاي ماشين و يا تيپ جلفت كه يك من آرايش كردي ، غيرتي باري كه چرا كامي جون بهم جواب ندادي و اينا
خوب ، پدرت خوب ، مادرت خوب همون جوري كه تو را تو خيابون تور كرده رفته فردا يكي ديگه را تور كرده و حالشو باش كرده و تموم
همون بهتر كه نموم شد ، عشقي كه تو خيابون پيدا كردي توي خيابون هم بايد ولش كني

حالا پسره فازش رفته بالاتر ، ديگه اين دفعه دختر حج ممد و حج حسين كه پولداره و دوو سيلو سوار ميشه و يا خانوادش آمريكان چشمشو گرفته ، ميرن خواستگاري :
- خوب آقا داماد چيكارند ؟
- والا باباش كارخونه داره ولي خوب اونجا نيس كه ، يك ماشين براش خريده عصرا بره دختر بازي دلش باز بشه !!! اي ولا . ، فعلا هم ار توبره باباش مي خوره تا باباش بميره و ارث بش برسه و سر و ساموني به خودش بده !!!
- والا دختر ما هم باباش براش كه 206 گرفته كه عصرا بره كلاس و بعدش هم بره جردن و آفريقا بگرده !!!

خلاصه با تيپاي ميندازشون بيرون و پسره اگه عاقل باشه كه نيست ، ميفهمه نا اين چيزا نونو آب نميشه بايد يك كاري پيدا كنه ، ميره سراغ كار ، مي فهمه زكي ، نون خودشو به زور در مياره عشق ديگه چيه ؟ كي زن مي خواد ؟ كي بش زن ميده اصلا !!! و اينجاست كه مي فهمه از بچگي كه عاشق دختر همسايشون بوده تا راهنمايي و دبيرستان و دانشگاه و ذوران علافي همش كشك بوده و عش نبوده

ديگه حالا مي فهمه پول همه چيز نيست سر كوچكترين چيز بحث داره و يك روزي جدايي ميرسه !!!

عشق هيجي نداره
عشق براش كيك بوده و دوغ
حني نون هم نداشته

آخه تا كي ؟؟؟ تا كي درد و رنج و مهنت ، هههههههههههه