يك بوس كوچولو

دو تا دوست بودند يكيشون اين دنيا را چسبيده بود و اون يكي اون دنيا را و فكر آخرت
يك روز كه اين دو تا دوست داشتند با هم مي رفتند يك سيلي و مياد و هر دو تا را با خودش ميبره
در همين اثنا به يك شاخه گير مي كنند
اوني كه دنيا را چسبيده بوده يك شاخه بزرگ را ميگيره و شروع ميكنه كه كمك كمك كمك . اما دوست دومي تنها يك شاخه نازك را چسبيده بوده و هيچ صدايي ازش در نميومده ، دوست اولي ميگه : تو چرا هيچ صدايي ازت نمياد ،
دوست اولي نگاهي ميكنه و ميگه : اگه از مرگ ترسي نداشته باشي مرگ برات مثل يك بوس كوچولو ميمونه ولي اگه بترسي همش بايد نگران مرگت باشي

اون بوسه را اگه هديه تهراني كنه كه ...


يك بوس كوچولو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر