2 ارديبهشت

شعر ها هر كدوم يك حال و هوايي را مي رسونه ، هر وقت شعر اينجا گذاشتم بدون واقعا يك چيزي توش هست .
اگه نباشه يك پي نوشت مي ذارم !

مي خوام باز مثل 4-5 سال قبل بنويسم و باشم ، يك دستي به سر و گوش وبلاگ و وب سايتم بكشم و كلي سايت شخصي ديگه ... خيلي كار نكرده دارم ، اما الان برگشتم ، فقط الان يك آرزو دارم دعا كنين بشه ، نپرسين فقط دعا كنين ، همين ، دعا كنين هموني كه مي خوام بشه

فردا صبح دانشگاه و عصرش هم يك كلاس ديگه يك كلاس تازه شروع ميشه ، اما اينبار به خاطر شرايط فعليم خيلي حساس تره ! يادش به خير وقتي 18-19 سالم بود ، بار اول مي خواستم برم سر كلاس چقدر تمرين كردم ! 20-30 دقيقه اول سرم پائين بود ، چون اگه مي خنديدم بايد با جارو و خاك انداز جمعم مي كردند ! اما الان 5 سال گذشته و خيلي پخته تر شدم ...

دارم واسه كارم هم روي پروژه Hyper Content ها كار ميكنم ، تا نصفه شب مي گردم ، منظورم اين سيستم هاي مديريت محتوا نيست ...

امروز يك اتفاقي افتاد خيلي عصباني شدم ، توي كار و تدريس و بر خورد با ديگران اصلا عصباني نمي شم كه بعضي ها شيطونيشون مي گيره و مي خوان منو عصباني كنند ، در كمال خونسردي و آرام ، چون اگه جوش بيارم بد چيزي ام !!
اتفاقي كه انتظارش نداشتم افتاد و فقط مي گم كه بد هيچ كس را نمي خوام ، هيچ كس ، قسم مي خورم ، چون مي دونم خدا جاي حق نشسته ...
هر كس اون لحظه منو ديد مي دونست چقدر عصبانيم ، يعني واقعا اگه مي تونستم يك مشت جانانه تو چونه طرف خرج مي كردم ، كه حال بياد و منم حال كنم ، من مي گم مشت تو يك چيزي فرض كن ، اما اين خيلي بالاتر از اونه كه فكر مي كني ...

اما فقط اين يك بيت را مي گم و بهش ايمان ميارم :
اشتباهي كه همه عمر پشيمانم از آن
اعتماديست كه بر مردم دنيا كردم


خلاصه ديگه هم ...
اين ADSL خيلي بعضي وقتا مزخرف ، خيلي ها .
دانشگاهم شده قوز بالا قوز
آقا خوشم نمياد ، حالم از C++ به هم مي خوره ، آخه مامانم كه نميدونه C++ يعني چي يك دفعه !!!
چيكار كنم ؟! اما اگه ترم 1 را رد كنم ، دكترا مي گيرم !
حالا بخند ، اما مي گيرم مطمئن باش :D

كلا با كساني كه وبلاگشون توي بلاگ اسپات خيلي حال مي كنم
بعد هم من هميشه اين شخصيت وبلاگ نوشي برام جالب بوده كه چرا ديگه نمي نويسه ؟! همه بهش لينك دادند اما كسي نمي دونه كيه ؟!
اي لعنت بر اين دنياي مجازي
ريشه اش را بكنند !!!

امروز داشتم ليمو ترش مي خوردم ، ياد مامان بزرگ خدا بيامرزم افتادم ، چقدر آب ليمو گرفته بوديم و مامان بزرگم تند تند شربت آب ليمو بهمون اون روز داد ، خيلي واسم مامان بزرگم با ارزش بود ، خيلي زياد و شب تولدم عمرش را داد به شما ... .

بگذريم
بزودي در ساعت صفر مي نويسم
منتظر باشيد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر