خانه ام را گم کرده ام ...

این روزها سفرهای زیادی دارم , روزهای زیادی را در سفر بوده ام , سفر کاری و سفرهای گاها شخصی , خیلی دلم واسه خونه و تختم تنگ شده , همیشه یک جای خونه را دوست دارم , اون هم تخت خودم که خیلی گرمه و دوست دارم بخوابم و توش فرو برم اما این روزها خانه ام را گم کردم , نمیدونم خونه ام کجاست نمیدونم دیگه کدوم تخت اون تختی که من از گرماش لذت ببرم و خواب راحتی داشته باشم ...

اون موقع ها تا با خانواده میرفتیم سفر وقتی برمیگشتیم بابام میگفت "آخیش قربون خونه خود آدم , هیچ جا خونه خود آدم نمیشه" این روزها نمیدونم به کجا میرسم این حرف را بزنم !

این روزها فقط منتظر یک خواب راحتم بعد از یک گردش عصرگاهی با دوستان ولی فکر نمیکنم تا سالها به این برسم , دیگه داره کار سخت و طاقت فرسا میشه , سفرهای زیادی هم که دارم مزید بر علت خستگی من شده .



خلاصه که دلم واسه خونه خیلی تنگ شده :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر