اجبار و آزار

اون موقعا وقتی مدرسه میرفتم بعد از مدتی خصوصا دوران دبیرستان مدرسه رفتن نوعی اجبار شد برام مخصوصا وقتی دوم دبیرستان علیرغم تموم علاقه ای که به دروس فنی و هنرستان داشتم بالاجبار رفتم و ریاضی فیزیک خوندم ، این اجبار در رفتن به مدرسه و ادامه تحصیل کم کم تبدیل به یک آزار شد واسم ، آزاری که سرانجامی جز مدرسه شبانه واسم نداشت ، آزاری که الان هم بهش فکر میکنم با اینکه با مسخره بازی و شوخی ازش یاد میکنم ولی باعث آزارم میشه همش .

این روزها یکی از کارهام دقیقا تداعی کننده اون روزهای مدرسه است ، تکرار اجبار در همکاری که باعث آزار روحی ام شده ، الان نزدیک به 1 سال که تموم توانم را گرفته و قدرت انجام کار خاصی را ندارم ، این اجبار که بوجود اومده باعث شده که علیرغم تموم علاقه ای باطنی و قلبی که به کار داشتم از بین بره ، تموم روحم جریحه دار شده ، دچار افسردگی دارم میشم متاسفانه ولی سعی میکنم خودم را شاد نشون بدم ولی خب نمیشه شدم یک آدم غرغرو و ناراضی ....

الان هم با نوشتن این ها دوباره بهم ریختم ، امیدوارم زودتر همه چیز تموم بشه چون هیچ علاقه ای به ادامه ندارم و همش داره روی اجبار انجام میشه ، میدونم هم کار که با اجبار انجام بشه میشه مثل درس خوندنم !

۳ نظر:

ناشناس گفت...

ايشالا كه اين روزا زود تموم شه و تو شرايط دلخواه قرار بگيرين ولي چرا خاطرات تلخ مدرستون رو فراموش نمي كنيد؟!!! 1000 سال ازش گذشته! بعدم اينكه شما رفتين يه رشته اي كه مد بوده كه ... گناه مدرسه نيست! ببخشيد كه اينو مي گم تو مدرسه شما هم نبودم اما يه اتفاقاتي هم تقصير خود آدمه نه ديگران.
به هر حال اميدوارم تو هر زمينه اي كه دوست داريد انقدر موفق بشيد كه اون يه دونه عدم توفيق رو فراموش كنيد.

نازمهر گفت...

فكر كنم همه ما به نوعي با اين اجبارهاي ناخوشايند روبرو هستيم در طول زندگيمون
حقيقتش من به اين نتيجه رسيدم كه تلاش هم براي از بين بردن اين اجبارها بي فايدس
چون دوباره يه اجبار ديگه جاش رو مي گيره

MisS Shiva گفت...

دیگه از آدمی توی موقعیت شما این رفتار بعیده!

ارسال یک نظر