راننده تاکسی و یک کلاغ و چهل کلاغ

چند وقت پیش سوار تاکسی شدم ؛ توی مسیر یک تیکه ی راه ترافیک بود ، یک کامیونت گویا سقفش گیر کرده بود به درخت در حال دور زدن و خیابون را بسته بود ؛ راننده شروع کرد به حرف زدن در مورد کامیونت که خیابون را بند آورده بود !
- این را ببین چجوری خیابون را بند آورده !
- راننده ناشی اومده دور بزنه سقفش گیر کرده به درخت ؛ عجب !
- طوری اش که نشده چرا نرفته ؟! حتما یاور خوابش برده بوده !
- فکر کنم وایساده از بیمه بدنه اش استفاده کنه ! نه ولی آخه طوریش نشده بود که کامیونت !
- فکر کنم اصلا یارو را میخواستند بگیر گذاشتند دنبالش بعد اینجا پیچیدن دنبالش الان رفته تو درخت !
- راننده و اینا هم دور و بر ماشین نبود که فکر کنم فرار کرده !
- فکر کنم یارو قاچاق چیزی داشته توی کامیونت بعد گذاشتند دنبالش اینجا گرفتن ماشینش را بعد هم یارو فرار کرده ؛ اینجا هم تاکسی زیاد رد میشه سوار یک تاکسی شده و سه سوته فرار کرده !
- ولی به این راحتی ها نیست طرف را حتما دستگیرش میکنند نمیتونه که فرار کنه !

یک گیر کردن کامیونت به درخت را راننده تاکسی اینقدر بزرگش کرد که راننده بیچاره شد قاچاقچی و فراری و ... ؛ من از تاکسی پیاده شدم ولی فکر کنم دستگیرش کرد و حکم اعدام هم واسش برید و اعدامش هم کرد !

بعضی از مردم واقعا از داستان درست کردن واسه دیگران خوششون میاد

۱ نظر:

آرمین گفت...

متاسفانه خیلی از ما اینجوری هستیم دیگه

ارسال یک نظر