آینده را تصور کن

به نظر من توی زندگی اگر از هر آدمی یا دوستی فقط یک جمله کوتاه یاد بگیری و اون را توی زندگی ات به کار بگیری کافی هست.

حدود سال ۸۰ پیش یک دوستی داشتم - کاری به کیفیت اون دوستی و موندگاری اش ندارم چون سالهاست اون دوستی تموم شده و هیچ خبری از همدیگه نداریم - که این دوستی همزمان با شبکه های بازاریابی مثل گولدکوئست بود، خیلی سعی کرد منو مجاب کنه که عضو اون شبکه و زیرمجموعه اش بشم و البته من هیچ وقت عضو نشدم، هیچ وقت نتونست بر اون اصفهانی وجودم غلبه کنه !

یک روز که داشت حرف میزد یک چیز جالبی تعریف کرد، در مورد شبکه اشون حرف میزد و اینکه بعد از چند وقت به چه میزان پولی میرسی و میخوای با اون پول چیکار کنی و میگفت همیشه حتی در مورد جزئیات آرزوهات و رویاهات تصور کن در آینده میخوای چی و چجوری داشته باشی و این را تعریف میکرد که:
یک روزی یکی توی دبی آرزو داشته بنز داشته باشه، بعد از چند سال به آرزوش میرسه و یک بنز میخره، از قضا بنز را از یک هندی خریده بوده - نمیدونم چقدر با هندی ها رفت و آمد داشتید ولی اکثر هندی ها یک بوهای خاصی میدن، اون بو را نمیتونم تشریح کنم ولی خب برای ما بوی مطبوعی نیست - و توی اون بنز بوی همون هندی را میداده و با اینکه بنز خریده بوده این بو آزارش میداده !
خلاصه این بود که میگفت حتی اگر چنین آرزویی برای آینده داری با جزئیات تصورش کن چون همون طور به بعضی چیزا میرسی که تصورش کرده بودی.

دیروز یک دوستی میپرسید تو چجوری به بعضی چیزا میرسی و راضی هستی گفتم "من همیشه آینده را تصور میکنم".


از حدود ۱۵ سالگی یک دفتر داشتم که توش از آینده مینوشتم که قرار هست چی بشه حتی یک مدتی اینقدر این تصورم قوی بود که روزانه مینوشتم در آینده قرار هست چی بشه ولی سریعا این روال را قطع کردم، البته چند سال بعد نمیدونم چی شد که اون دفتر را نابودش کردم، فکر میکنم یکی از دلایل اینکه آینده را با جزئیات مینوشتم سریال مورد علاقه ام "در برابر آینده" یا همون "نسخه اولیه" بود.

سالها پیش وقتی اولین کارم به صورت مستقل - یعنی جدا از بابام - شروع کردم زیاد راضی نبودم یعنی واقعا به الکترونیک و کار توی شرکت بابا علاقه داشتم ولی خب یک روز قرار شد مستقل از بابا کار کنم که فکر میکنم این بزرگترین لطف بابام به من بود که باعث شد از ۱۷ سالگی مستقل کار کنم و روی پای خودم بایستم.

همون زمان آینده را تصور کردم که اگر قرار شد کار بعدی داشته باشم و راضی باشم فضای کاریم چجوری هست و دو سال بعد بهش رسیدم، عالی نبود ولی خب با تصوراتم تقریبا یکسان بود، یک گام جلوتر برای تصورات جدید تر، بازم بهش رسیدم، یعنی همیشه به بالاترش فکر میکردم و بهترش را تصور میکردم و هنوزم همین طور هستم و اتفاقات این ۷-۸ سال اخیر را از قبل تصور کرده بودم.
حتی وقتی زندان بودم میدونستم روال قبلی زندگیم ادامه پیدا نخواهد کرد و خیلی چیزا را از دست خواهم داد، همون توی اون مدت تصور کردم که آینده من چجوری میتونه باشه و چه کارهایی میشه انجام داد و تا چند سال بعد قرار هست به کجا برسم و کجا باشم و چه چیزایی بدست بیارم.
البته همه این تصورات یک جورایی برنامه ریزی برای آینده هم هست ولی خب نیاز به چیزی فراتر از برنامه ریزی نیاز هست یعنی باید یک تصور قوی هم کنار اون برنامه ریزی باشه.

اعتراف میکنم به تنها رویایی که برای آینده ایی که امروز هست تصور کرده بودم و بهش نرسیدم فوتبالیست شدن بود، یعنی از یک زمانی به بعد دیگه نتونستم فوتبال بازی کنم، به نظرم اگر قرار بود به همه رویاهامون دست پیدا کنیم دیگه اونها رویا نبودند.

الان دارم توی یکی از بزرگترین و بهترین شرکت های نرم افزاری ایران کار میکنم و چیزی هست که ۲-۳ سال پیش تصورش را داشتم که اگر قرار هست اینجا کار کنم توی چه فضایی کار کنم و مدتی هست دارم برای آینده بهتر تصور میکنم و خوشحالم دارم بهشون میرسم، حس میکنم وقتی این تصور را داشته باشی و تصورت قوی باشه بهشون میرسی و با اینکه ممکنه خیلی بالا و پایی داشته باشی ولی هیچ وقت ناامید نمیشی.

آینده و رویاهاتون را تصور کنید ولی هیچ وقت با اونها زندگی نکنید.


پی نوشت: به دنبال عکس برای این مطلب میگشتم که یک عکس جالب پیدا کردم که یک پرچم با متن "Imagine the Future" بود، کمی بیشتر جستجو کردم دیدم دانشگاه تسوکوبا ژاپن شعارش Imagine the Future هست و اون پرچم در کنار پرچم دانشگاه تسوکوبا نصب هست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر