آره اون داشتم اينا را می نوشتم رفتم ناهار بعدش هم حالش را نداشتم ديگه ننوشتم .

داشتم می گفتم که شايد از فردا خبر نداشته باشيد من تا يک سال پيش هيچی نبودم اما آشنايی با يه دوست و يک آگهی در روزنامه من را به محل کار الان ام و چند جای ديگه برد .

خيلی خوشحالم هميشه آرزوی يه چنين روزهايی را داشتم با يه کم تغيير اما خدا را شکر بد نيست .
دوستان خوبی هم پيدا کردم اما متاسفانه چند وقت ديگه به خاطر سربازی بايد ازشون جدا بشم .
خدا ميدونه بعدش چه سرنوشتی داشته باشم جايی که کار ميکنين اگه بهش دل ببنديد دل کندن ازش خيلی سخته .

از همه دوستانی که بلاگم ديدن ميکنن ممنونم مخصوصا آقای ... باپيغام های هميشگی

همه موفق باشين تايه کم وقت ديگه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر