بيرجند 2

رفتيم وسائل را تحويل گرفتيم و رفتيم توي آسايشگاه 2 يگان ، كنار 2-3 تا بچه هاي شمال و 2-3 اصفهاني ، حجت عليمحمدي كه صداش هم خوب بود ، اون همش مي خوند صداش هم قشنگ بود .
حجت و مهدي قربانپور و ولي توكلي هر 3 ت اصفهاني و مسئول غذا هم شده بودند. اونجا بايت تا ميتوني آشنا پيدا كني و رفيق بشي بخواي براي 50 روز دعوا كني و قلدر بازي در بياري خودشو آدم فقط داغون كرده و هيج چيزي عايدش نميشه .
خلاصه 29 روز ارتش بود براي همين 3-4 روز خبر خاصي نبود . واي اون اوائل كه خيلي زور داشت ساعت 4 صبح و ساعت 9 شب خواب و اينا اما كم كم عادت كرديم . ديگه ار 30 فروردين بود شروع شد ، گروهبانا كه نگو اول با مراد نژاد بود ، همچين بشين پاشو داد كه يه نسق حسابي از همه گرفت ، تازه ميگفتند هنوز اون يه گروهبان بيات نيامده ، اونم دير نكرد 7 ارديبهشت بود اومد و همون شب اول همه را 10 دروي دور ساختمان گردوند و خلاصه درد زاونم هم روز به روز بيشتر شد و رفتيم چند باري بهداري و خلاصه بعد زا چند هفته اول خرداد رفتيم با يكي از بچه هاي شمالي مشهد.
ادامه دارد مشهد و بازگشت و باقي ماجراها .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر