اكبر خان و درس خوندن ما

واي درس خوندن هم مصيبت شده
اون موقع ، دوران دبيرستان و اينا شب كه ميشد تند تند 4 صفحه مي خوندي ، اونم تازه با آقاي ايكس كه دبير اون درست بود توي دبيرستان خصوصي مي گرفتي، بهت مي كفت كجا را بخوني
يادش به خير ، سال سوم كه بودم از كلاس 28 نفري ما 25 نفر با اكبر ... كلاس خصوصي فيزيك گرفته بودند و فقط من و محمد رضا هراتيان و دانيال يغمائي باش كلاس نگرفته بوديم ، آخه خود كفا شده بوديم !!!

يك روز محمد رضا ميره خونه مهدي اسدي و اينا از قرار تا اونجا بوده اكبر خان از راه ميرسند و محمد هم براي اينكه نبينه اون و هم چون كسي اصلا نميدونست اين آقا با بچه ها خصوصي داره !!! ميره تو اتاق قايم ميشه ، توي همين اوصاف فضولي آقا محمد گل ميكنه و يك صندلي ميزاره زير پاش كه از بالاي در ببينه اكبر خان چيكار مي كنند ، ناغافل از اينكه اكبر خان با اينكه پشتش به اونه ولي جلوش آينه اس ، هيچي خلاصه اكبر خان به روي خودش نمياره ولي موقع رفتن به مهدي ميگه ، به اين آقاي باغستاني ( منو ميگه ) و هراتيان و يغمائي بگو اينقدر كه با هم هستين ، يك كم هم به فكر درس باشين و اگه بخواين اينجوري ادامه بدين ميوفتين و خلاصه يك فكري كنين ، بهشون هم بكو من فعلا وقتم آزاده !! آخه تو دبيرستان جنبيدن يعني بريم با دبير اون درس ديگه از ورزش كه اقاي چرخابي ( مربي عابدزاده ) و يا آقاي پور مهدي ( مربي وقت سپاهان - كه تا 6 ماه پيش مربي سپاهان بود ) كه بچه ها ميرفتند كلاس فوتبالشون تا عربي و فارسي و خلاصه همه چي بريم خصوصي بگيريم !!!

خلاصه ما هم جنبديم و رفتيم خصوصي گرفتيم ، روز اول كه محمدرضا از بالاي درخت توت وسط برج (مرداويح ) بود كه اكبر خان رسيد ، من و دانيال هم وسط كوچه به بازي كردن ، اكبر خان با پيكان كرميش رسيد و محمد كفش به دست پشت پيكان آقا ميدويدند و ما هم به دنبالش ، تا اومد و چند جلسه اي و كلي ماجرا و شب امتحان اومد يك برگه 20 سوالي داد و گفت از اينا 18 تاش مياد ، برين حال كنين !!!

حالا امتحان CIW Web Developer دارم ، مباحث همه جاوا و اين چيزا و چند صد تا از اون اسكناسهاي سبز هم خرج شده ، ديگه نميشه باش خصوصي گرفت ، خلاصه ديگه الان تا صبح بيدارم و دار هم پروژه را مي نويسم با JSP و هم براي امتحان اماده ميشم

كسي پروژه JSP آماده نداره ؟؟؟؟
خلاصه به درس و اينا هستيم ، اما راستي راستي مجبورم بخونم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر