دوست

بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و باتمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید...



صداش به شكل حزن پریشان واقعیت بود
و پلك هاش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را
ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما كوچاند...

به شكل خلوت خود بود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر كرد ...

و او به شیوه باران پر از طراوت تكرار بود
و او به سبك درخت
میان عافیت نور منتشر می شد

همیشه كودكی باد را صدا می كرد...
همیشه رشته صحبت را
به چفت آب گره می زد...

برای ما یك شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا كرد
كه ما به عاطفه سطح خاك دست كشیدیم
و مثل یك لهجه یك سطل آب تازه شدیم ...

و بارها دیدیم
كه با چه قدر سبد
برای چیدن یك خوشه بشارت رفت...

ولی نشد
كه روبروی وضوح كبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله نورها دراز كشید
و هیچ فكر نكرد
كه ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یك سیب
چه قدر تنها ماندیم...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

be tamasha sogand vazhehee dar ghafas ast
_________________________________
hozne parishane vagheiat ra bepazir ke khode maeem

ناشناس گفت...

کسی نیست. بیا زندگی را بدزدیم آن وقت , میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیز ها را ببینیم.

ناشناس گفت...

کسی نیست. بیا زندگی را بدزدیم آن وقت , میان دو دیدار قسمت کنیم.
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.
بیا زودتر چیز ها را ببینیم.

ارسال یک نظر