آدمي

اون موفعا تا دبستان بوديم مي گفتيم خدا كي ميشه از شر اين درسا خلاص بشيم ، تا كي 9 شب مثل مرغ بخوابيم ! بريم راهنمائي راحت تريم وقتي يك معلم نباشه !
رفتيم راهنمائي گفتيم اه كاش دبستان بوديم تا كي راستين پور با مشت بزنه ما را ، تا كي خرد بشيم تا كي آقاي مدني با مشت بزنه رو ميز و اعصايمون بريزه به هم ، كاش بريم همون دبستان لااقل محبت بيشتره !
رفتيم دبيرستان گفتيم كي اين تموم ميشه
رفتيم سربازي گفتيم اين يكي كي ؟
حالا كار وز ندگي ، ميگم خئدا اينا كي تموم ميشه ! اما ديگه تمومي نداره !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر