يلدا بازي

بنا به پيشنهاد دوستان مي خوام بلدا بازي كنم ! نمي دونم بازي اش از كجا اومده مثل خيلي از بازي خركي هايي كه ميكنيم و ميكرديم اين از يك جايي اومده ! ولي بازي جالبي ، توي اين بازي بايد 5 تا نكته و يا هرچيزي را كه ديگران نمي دونند را بنويسي و حالا پنج نكته من :

  1. مهدكودك كه بودم يك بار يك تيغ مداد تراش پيدا كردم و رفتم سراغ كيف بچه ها و روي كيف تموم بچه هاي يك نقاشي اساسي كردم و ظهر همه وقتي رفتند سر كيفاشون ديدن همه كيفا پاره اس ! تا 1-2 روز مهد كودك نرفتم تا اينكه رفتم از همه عذر خواهي كردم ، يك هاله هايي از اون روز يادمه ! ( من خيلي شر بودم و هستم هنوزم هر از گاهي ! 4-5 جاي سرم تا حالا شكسته ، و دستم توي 2 سالگي شكسته از كتف ! و ديگه بخيه روي دست و صورت هم كه نقل و نبات ! )
  2. دبستان هم يك چيز با حال دارم يك بار زنگ تفريح بود حالشو نداشتم برم توي حياط رفتم زير نيمكت قايم شدم ، آقاي معتمودي مدير اون زمان كه چند وقت پيش خدمتشون بودم و امسال بازنشسته ميشن اومد و منو از زير نيمكت كشيد بيرون كه اينجا چيكار ميكني ؟ منم اينبارم يك تيغ مداد تراش روي زمين بود ، گفتم : آقا اينو پيدا كردم من ! گفت بگير بالا دستت را ! خلاصه يك 2-3 تا شلنگي زد ، اقاي معتمدي دوست بابام بود ولي به بابام نگفتم هيچ وقت اينو .
  3. من درس عربي فوق العاده افتضاح ، يعني من يك چيزي ميگم شما يك چيزي ميشنوينا ، افتتضاحا ، يعني هيچ باري عربي را بار اول و دوم پاس نكردم ، هميشه زير 3 ، بعدشم با يك عدد 10 ناپلئوني پاس كردم ، آخر دستم به خاطر اين عربي كذائي ، بعد از اينكه 5 بار نتونستم پاس كنم رفتم يعني اخراجم كردند به شبانه !
  4. امين خاني كه الان رفيق فابريكم يك بار توي دبيرستان به حدي همو كتك زديم كه خون از سر و صورتمون مي چكيد ، و دست و صورت پر خون ، يعني مثل اين فيلما اونقدر همديگه را زده بوديم كه داغ بوديم و ميزديم راستي راستي همديگه را ! خلاصه اونقدر جلو مدير و ناظم و مدير همديگه را زديم كه امين چند روزي مدرسه نيومد و من هم 1-2 روزي خونه خوابيده بودم ! ولي الان بهترين دوسته ، فردا صبح ساعت 8 بايد پادگاه باشه تا نخستين روز خدمتش را شروع كنه .
  5. 2 تا چيز توي اداره ، اون اوائل من تازه رفته بودم اداره ، اولا من هيچ وقت طراحي وب نكرده بودم و شغلم توي چاپخانه و ليتو گرافي بود ، يك روز رفتم اداره آقاي دهقان صدام كرد و گفت پرهام لطفا با شلوار بگي و تي شرت و صندل نيا اداره !
    يك خاطره ديگه كه اينو توي اداره اتفاق افتاده ... ( بذار نگم ! )
اين از يلدا بازي من !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر