داستان وبلاگ من و نوشته هام !

داستان واقعی نوشته هام را میدونین چیه ؟

اینه که من نمیدونم خوب یا بد اولا سعی میکنم همه چیز را توی خودم بریزم و اتفاقات هم تائیر زیادی روی زندگی و کارم داره !

مثلا توی کارم واقعا نیاز به یک فکر آروم و بدون دغدغه دارم ولی این فکر بدون دغدغه را ندارم اگر سفر کنم تا بدست اش بیارم فقط چند ساعت بعد ریخته میشه بهم و یا میریزند بهم ! انگار هیچ وقت نباید روی خوش زندگی و آرام را ببینم ! کسی هم نتونسته آرامش را بهم بده !

گاهی به این فکر میکنم که اگر اینجا شاد بنویسم یا اتفاقات را با آب و تاب بنویسم و داستان سفر و حتی عکس ها خیلی ها فکر میکنند زیادی خوشم و با خودشون میگن ببین فلان کرده حالا اصلا عین خیالش نیست ! سعی میکنم به حرف دیگران توجه نکنم ولی نمیشه ! نمی تونم شاد باشم ! شاید زود بدست اش بیارم ولی فعلا نیستم ولی میتونم باشم !

میتونم شاد باشم و جوونی کنم ولی سعی میکنم نکنم تا کسی هم فکری نکنه !

گرچه توی 24-25 سالگی و در پایان 25 سالگی ام مثل یک فرد 30 و خورده ای ساله هستم ولی کاری دیگه از دستم بر نمیاد و گرنه من همون پرهام 3-4 سال پیش هستم !

زندگی و موقعیت هر چه قدر بزرگ تر میشه همون قدرم مشکلات اش بیشتر میشه ولی من نمی خوام ! نمیخوام اینجوری بپوسم و کسی اینجوری داغونم کنه !

مشکل کاری داره کمرم را می شکنه واسم دعا کنید حل بشه , بدون اتفاق نا گواری تا بتونم به زندگی و کار مثل قبل برگردم و همون نشاط و شادابی را داشته باشم !

شاید یک روزی تموم داستان زندگی ام را همین جا نوشتم !

دعا کنید واسم تا آرامش و شادابی از دست رفته ام را بدست بیارم , خیلی درمونده شدم ...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

دعا مي كنم كه مشكلتون حل بشه اما مشكل كاري كه خيلي مهم نيست اگه مشكل منو داشتيد چه مي كرديد؟ مشكلات كاري حتما حل مي شه و دوباره دل شاد مي شيد. براي من هم دعا كنيد.

ارسال یک نظر