هدیه, یک کتاب داستان

یک کتاب از یک دوست مهربان هدیه گرفتم , یک داستان جالب , اسم این داستانها را میگذارم داستانهای خودمانی , داستانهای که روایت ساده و خودمانی داره ولی داره به ریزترین نکات زندگی ما اشاره میکنه .

یادم نمیاد آخرین بار کی کتاب خوندم ! 2 تا چیز یادمه یکی کتاب کوه پنجم که از یک دوست گرفتم و هیچ وقت نخوندمش , دوم هم یک تیکه از کتاب یک عاشقانه آرام از مرحوم ابراهیمی ؛ اون تیکه اش را که میگه "عسل بی ادا بر سفره ام نشست و من بی هوا دل ... " دیگه به جز اینا یادم نیست اصلا , هر چی هم فکر کردم دیگه حتی اسم هیچ کتابی یادم نیومد !

خلاصه دیشب توی راه 30 صفحه‌ای را خوندم , در مورد کتاب و داستانش می نویسم بعدا

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر