اورژانس: بازی با جان آدم‌ها چقدر ساده شده !

چند روز پیش متاسفانه کار ما به بیمارستان رسید و متاسفانه اورژانس , اون زمان بود که فهمیدم بیخود نیست اینقدر راحت بعضی ها میرن اون دنیا , خدا را شکر که خطر بخیر گذشت ولی روز تلخ و تجربه تلخی واسم رقم خورد !

ماجرا را ساعت به ساعت تعریف میکنم شما خودتون قضاوت کنید !

ساعت حدود 5 بود از خواب بلند شدم دیدم سرم گیج میره , خوردم روی میز شیشه ای وسط هال زمین و شیشه خرد شد و تموم بدنم زخمی شد , با زور اورژانش را گرفتم , من با اون حالم و هیچی نمیفهمیدم هی داره سوال پیچ میکنه که چرا اینجوری شد و اینا ( خوب بابا یکی تنهاست این سوال کردن داره که تو تازه بخوای تشخیص بدی از پشت تلفن که اورژانس بفرستی یا نه ) خلاصه بعد از 30 دقیقه اورژانس رسید .

ساعت 5:30 تقریبا بود 2 نفر اومدن به تشخیص و ناراحت که تازه خوابشون برده بوده و امشب اولین مورد بوده و تا اومده خوابشون ببره زنگ خورده که بیان !
بدون اینکه تشخیص بدن مشکل چیه و معاینه کنند سریع سرم وصل کردن ( این را نمیدونم درسته یا نه ولی یک تشخیص اولیه لازمه )

هر چقدر من گفتم دستام و اینا پر زخم و ایناست و شیشه توش رفته بدون هیچ توجهی متاسفانه واسه انجام کار فقط توجهی نکردند و میخواستند زود سر و ته قضیه را هم بیارند !

ساعت 6 با آمبولانس منتقل شدم بیمارستان , قبلش نمیدونم چی اعزام شده بود که 5 باز تماس گرفتن با مرکز که فلان کارو انجام بدین و 30 دقیقه طول کشید نمیدونم چی بود , اون فرد اول داشت مشخصات می نوشت و فرم را پر میکرد دومی اومد واسه انتقال به بیمارستان و سر فرم پر کردن بحث اشون شد و خلاصه کوتاه اومدن و یکی دیگه اشون واسطه شد و توی آمبولانس که نشسته بودم من شروع کردن به فحش دادن به همدیگه که فکر میکنه من بلد نیستم و اینا !

رسیدیم بیمارستان و همراه نداشتم در حدود 3 بار مشخصات پرسیدن تا فرم تکمیل کنند , تریاژ اورژانس هم بعدش دیگه پیداش نشد , سرم قطع بود و خون داشت برمیگشت توی سرم تا خودم بازش کردم ! کسی که گفتند به خاطر نداشتن همراه رفته دنبال کارهای من دیدم ساعت 7 بود که کیف بدست تشریف بردن !

سرم حدود ساعت 7 بود تموم شد و من سرم بدست توی بیمارستان که به نظر مال علوم پزشکی بود می چرخیدم تا یکی سرم را دربیاره یا پنبه بده که خودم در بیارم , تموم هم انترن بود و فقط میومدن یک نگاه میکردند و میرفتند , لوله ی سرم پر خون شده بود و کسی نبود که نبود تا رفتم ایستگاه پرستاری و با سرپرستار رفتیم تا جدا کرده !

تا ساعت 8-9 بدون توجه به اینکه علت اش چیه و اصلا تو چت شده میگذشت ساعت 9 بود فکر کنم 10 نفری همزمان اومدن توی اتاق من و یکی اشون ایستاد به اینکه سابقه داری یا نه !

رفته تا دکتر بیاد , ساعت 10 دکتر اومده نگاه کرده و رفته , اینجا فهمیدم چشمهای برخی پزشکان هم شفا بخشه !

رفتم ایستگاه پرستاری که ببینم دکتر کجاست , پرستار میگه راست بگو چیکار کردی ما که پشت سرت گفتیم آب شنگولی خورده یا یک چیزی کشیده ! گفتم دستت درد نکنه 3-4 ساعت به جای اینکه بیاین به من برسید دارین حدس میزنین من چی خوردم ؟ خیلی مشتاق بودین میومدین آزمایش میکردین ببینید چیکار کردم !

آخرم با 2 تا قرص سر و ته اش هم اومد !

با خودم گفتم ببین من اینجوری باهام رفتار کردن بی دلیل نیست با جون خیلی ها بازی میشه , یک کمی احساس مسئولیت و رسیدگی میتونه جون خیلی ها را نجات بده , فقط 3-4 بار جلوی من رفته نگهبان واسه پرستارها نون بربری داغ خریده ! نمیگم صبحانه نخورند ولی کار واجب تر هم داشتند !

کاش یک کمی به فکر بودن که با این همه سرمایه انسانی و مالی مدیریت درستی داشتند که هم جان کسی به خطر نمیوفتاد و از خیلی از اتفاقات جلوگیری میکردن , دکتر و پرستار بودن به کنار یکی کمی حس انسان دوستانه فقط نیاز داره !

امیدوارم کار کسی به دکتر و بیمارستان و اورژانس نرسه :)

۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
اول اینکه همینطوری ادامه بدین نیاز نیست اورژانس شما ر و بکشه خودتون اینکار رو می کنین
بعدشم بله ، متاسفانه! :(
ولی همیه اینطور نیستن ، خیلی وقتها هم ما با اشتباهای خودمون زود قضاوت می کنیم...خوب من برادرم دکتر چیزهای که تعریف می کنه بنویسه یه کتاب می شه
البته گفتم افراد بی مسئولیت هم هست
حالا بی خیال الان حالتون خوب شد بالاخذه؟فهمیدین چرا اینطوری شده بودین؟مهم که نبود؟!
همیشه شاد باشین

ارسال یک نظر