خدا را شکر برای سلامتی که دادی

چند وقت پیش رفتم دفتر یکی از دوستام بهش سر بزنم , از دفترش که اومدم برم بیرون طبقه ی پائین دفترش یک موسسه گفتار درمانی و ایناست , اومدم از پله ها برم پائین یک پسر بچه که به نظر کمی مشکل داشت با قیافه با مزه بچگانه ای و با یک عینک گرد اومد از موسسه بیرون , یکهو دراومد گفت کجا داری میری ؟
مامانش گفت چیکار داری زشته !
گفتم دارم میرم خونه امون , گفت خوب برو پس , گفتم شما بفرمائین , گفت نه تو برو دیگه و مامانش هم بنده خدا هی لباشو گاز میگرفت از خجالت !

یک لبخند زدم و چند تا پله باهاش اومدم تا پائین ...

تا ساعات ها و الان مدتی ذهنم همش مشغول اش که خوب شده یا کی خوب میشه ؟!

همیشه هم خدا را واسه سلامتی که بهمون داده هزار بار شکر میکنم , خدا شکرت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر